گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آیات الاحکام
جلد دوم
کتاب المیراث



اشاره
این کتاب در بیان میراث است و او عبارت از مالیست که به سبب موت مالک منتقل شود از ملکیت او به ملکیت غیر او و در این
1) (المیراث) :«__________________________________________________) 2» کتاب نه آیتست
فی اللغۀ ترکۀ المیت الجمع مواریث. مادة اشتقاقه من ورث یرث ورثا وارثا وارثۀ (بکسر الهمزة فیهما) و وارثۀ و ورثۀ و تراثا: انتقل
صفحه 267 از 346
الیه ماله بعد وفاته و یقال ورث مال ابیه و اصله ورث اباه مالا فان ورث البعض فقیل ورث منه و الفاعل وارث و الجمع وراث و ورثۀ
و الاب و المال مورث. و اصل الارث و الارثۀ ورث و ورثۀ ابدلت الواو همزة. (ورثه أبوه) مالا توریثا: جعله میراثا له و- فلانا: ادخله
فی ماله علی ورثته و قیل جعله من ورثته. (أورثه) ابوه ایراثا: جعله له میراثا و- المیت وارثه ماله: جعل میراثه له. (التراث) بالضم: ما
یخلفه الرجل لورثته و التاء فیه بدل من الواو (المیراث) اصله الموارث. ( 2) اقول الارث له تفاصیل و احکام قد روي الحث علی
تعلمها و تعلیمها بل روي انه نصف العلم و یسمی بالفرائض. و موجبه أمران نسب و سبب. و الاول ثلث مراتب (الاولی) الآباء و
الاولاد (الثانیۀ) الاخوة و الاجداد (الثالثۀ) الاعمام و الاخوال. (الثانی) اربعۀ انواع: 1- الزوجیۀ 2- ولاء الاعتاق 3- ولاء ضمان الجریرة
-4 ولاء الامامۀ و فیه آیات کما حررها المصنف اعلی اللَّه مقامه. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 566
سورة النساء آیه 33
الایۀ الاولی قوله تعالی فی سورة النساء وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِ یبَهُمْ إِنَّ
اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً. یعنی از براي هر انسانی که بمیرد گردانیدهایم و تعیین کردهایم وارثان که میراث میگیرند از آن چه
گذاشته است آن میت از جنس مال و آن وارثان پدر و مادر میتاند و خویشاوندان نزدیکتر او بترتیب قربی که دارند به میت و آنان
که عقد ضمان جریره بستهاند دستهاي شما با ایشان پس بدهید به ایشان حصه ایشان را از آن چه گذاشته است آن میت به درستی
که خداي تعالی هست بر هر چیزي حاضر و آگاه. و قول او (لکل) بتقدیر انسان جار و مجرور است متعلق (بجعلنا) مقدم بر او از
در لغت پسر عم است و اینجا مراد مطلق «1» جهت اهتمام به تعمیم و (جعلنا) بمعنی خلقناست. و (موالی) جمع مولاست و مولی
1) مولی بمعنی اولی بتصرف است __________________________________________________)
چنانچه در کتاب الارشاد إلی مآخذ منهاج الکرامۀ مفصلا ایراد کردهایم. و مراد از موالی در این آیه شریفه همانا معنی اولویت است
چون که آیه شریفه مخصوص ببیان ارث بعنوان قرابتی نیست بلکه عامتر از آنست به طوري که شامل است به ارث به سبب وارث به
نسب چنانچه میآید إن شاء اللَّه تعالی و بنا بر این اگر مراد از موالی اقرباي میت باشد آن وقت شامل بولاء سببی نمیشود چون که
ضامن جریره و امام از اقرباي میت محسوب نیستند در حالی که از جمله وارثانند و حمل موالی بر اقرباء و معتق (بالکسر) و معتق
(بالفتح) تا این که معنی آیه عامتر باشد از قبیل استعمال لفظ مشترك در اکثر از معنی واحد است و آن هم محال است چنانچه در
اصول محقق شده است. و اما بنا بر مختار ما که مراد از موالی در آیه شریفه کسانیاند که اولی هستند در آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 567 وارث است به قرینه مقام. و احتمال دارد که (جعلنا) بمعنی حقیقی خود باشد و (موالی) مفعول اول او و
(لکل) مفعول ثانی او متعلق بجعل یا حاصل مقدر. و قول او (مما) ترك متعلق است به مقدري یعنی (یرثونه مما ترك) و مفعول
ترك ضمیریست مقدر راجع بما موصوله یا موصوفه یعنی ترکه و فاعل او ضمیریست مستتر در او راجع بکل. و قول او (الْوالِدانِ)
خبر مبتداي محذوفست جهت بیان موالی و بر این تقدیر ضمیرهاي جمع در (فَآتُوهُمْ نَصِ یبَهُمْ) راجع باشد به والدان و آن چه
معطوف است بر او. و احتمال دارد که قول او (لِکُ لٍّ) بمعنی (لکل قوم) خبر مبتدا باشد و قول او (جَعَلْنا مَوالِیَ) بتقدیر (جعلناهم
موالی) صفت قوم باشد. و قول او (مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ) بتقدیر (نصیب مما ترك الوالدان) مبتدا بطریق آیت (لِلرِّجالِ نَصِ یبٌ) و
ضمیرهاي جمع راجع به موالی. و احتمال دارد که قول او (لِکُلٍّ) بتقدیر (لکل مال) متعلق باشد بجعلنا بمعنی (خلقنا) یا مفعول ثانی
(جعلنا) بمعنی حقیقی. و قول او (مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ) بیان کل مال و حال از او. و مراد از (اقربون) خویشاوندان نزدیکتر بترتیب
مراتب قرب چنانکه __________________________________________________ تصرف به ترکه
میت به جهت خلافت الهیه است چنانچه میفرماید (وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ) مستلزم هیچ محذوري نمیباشد چون که یکی از وراث
خواه نسبی و خواه سببی در مرتبه خود اولی بتصرف در ما ترك هست بدون مزاحمت دیگري از مراتب لاحقه. آیات الأحکام
صفحه 268 از 346
و در قول او (عقدت) سه قرائتست: تشدید قاف از تعقید و .«1» (الجرجانی)، ج 2، ص: 568 متبادر است و مقرر است در شرع
و ایمان جمع «2» تخفیف قاف از عقد و عاقدت از معاقده و مصادر ثلاثۀ در لغت بمعنی بستن است و در شرع بمعنی ایجاب و قبول
یمین است بمعنی دست راست از قبیل اسناد فعل به آلت زیرا که عادت چنان بوده است که متعاقدین در وقت عقد دست راست
یکدیگر را میگرفتهاند (__________________________________________________. 1) آیه
شریفه وَ لِکُ لٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ راجع ببیان موجب ارث بنسب است بطریق اجمال و خلاصه مفادش اینست:
یعنی براي هر انسانی اولی به تصرفی و وارثی قرار گذاشتهایم که از ما ترك و دارائیه پدر و مادر و سایر اقرباء ارث میبرند. و
تصریح به والدین در حالی که کلمه (وَ الْأَقْرَبُونَ) بمعنی لغوي اصلی شامل بوده به جهت اهمیت بشأن و مقام ابوین و در مرتبه اول
بودن ایشانست. و ارث به واسطه سبب را بقیه آیه وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ بیان میکند چنانچه میآید. ( 2) عقد و معاقده و تعقد به
همگی بمعنی عهد و پیمان بستن و در شرع نیز بهمان معنی بکار رفته است چون که عهد و عقد هر چیز نسبت بحال محل و موضوع
آن طوري تمثل یابد باین معنی که عقد و پیمان زوجیت به واسطه ایجاب و قبول مخصوصی تحقق مییابد و عقد و پیمان بیع و
مبادله مالی بمالی بنحو دیگر با شرایط محققه صورت میگیرد و هم چنین عهد و عقد بیعت به رسول و به وصی (امام) به نحوي
علی حده انجام یابد و هم چنان عقد ضمان جریرة و عتق به نحوي از انحاء عقد محسوب و در ظرف خارج تحقیق خواهد یافت. و
بنا بر این آیه وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ شامل است ببیان ارث به واسطه سبب که آن عقد زوجیه و عقد عتق و عقد ضمان و عقد
امامت است. و بنا بر این تحقیق جمله (الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ) اشاره به ارث نسب میباشد و جمله (وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ) اشاره به
ارث به واسطه سبب خواهد شد. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 569 و مراد از عقد مذکور عقد ضمان جریره است و کیفیت
این عقد آنست که یکی از متعاقدین گوید به دیگري که (دمک دمی، و ثارك ثاري، و حربک حربی، و سلمک سلمی، و ترثنی
وارثک، و تطلب بی و أطلب بک، و تعقل عنی و اعقل عنک) و آن دیگر گوید که (قبلت). و میراث ضامن جریره در جاهلیت
معتبر بوده است و اقارب را میراث نبوده. و در صدر اسلام میراث ضامن جریره سدس ترکه بوده بعد از آن منسوخ شد به آیت
لیکن نزد اصحاب ما اصل میراث ضامن جریره منسوخ نیست بلکه ثابت است به «1» (أُولُوا الْأَرْحامِ) چنانکه عن قریب مذکور شود
تفصیلی که مستفاد گردد از ادله دیگر در کتاب یا سنت مثل آن که نزد عدم وارث نسبی و سببی دیگر وارث او باشد و بس. و
مؤید اینست آن که روایت کردهاند از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود (ما کان من حلف فی الجاهلیۀ فتمسکوا به فانه لم
یزده الاسلام إلا شدة و لا تحدثوا حلفا فی الاسلام) یعنی آن چه بوده است از نوع سوگند و عهد در ایام جاهلیت پس عمل کنید به
او و نگاه دارید او را زیرا که زیاده نکرده است از براي او اسلام مگر محکمی و از نو پیدا مکنید سوگند و عهدي در اسلام. و بر
این تقدیر آیت مذکوره دلالت میکند بر آن که پدر و مادر میت و خویشاوندان نزدیکتر او بترتیب قریب و ضامن جریره او میراث
میبرند از و (__________________________________________________ 1) به زودي میآید که
آیه مزبوره در مفاد خود باقی و محکم است و قول به نسخ ناشی از بیتدبري در مفاد آیتین است و این جانب در کتاب اثبات
الایات شرح مبسوطی در موضوع عدم تطرق نسخ باین آیه ایراد نمودهام. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 570 و بر این که
«1» مردم میراث میبرند از پدر و مادر خود و خویشاوندان نزدیکتر خود و ضامن جریره خود هر گاه بمیرند
سورة الاحزاب آیه 6
الایۀ الثانیۀ قوله تعالی فی سورة الاحزاب وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا
إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً. یعنی صاحبان رحمها و خویشاوندیها بعض ایشان سزاوارترند ببعض دیگر در میراث بردن از یکدیگر در کتاب
خداي تعالی از مؤمنان و آنان که هجرت کردهاند از مکه به مدینه به متابعت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مگر آن که بکنید به
صفحه 269 از 346
دوستان خود کار مناسب که معلوم است در شرع یعنی وصیت. روایت کردهاند که در صدر اسلام مؤمنان میراث میبردند از
یکدیگر به علاقه مواخات و مهاجرت بنا بر آن که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم چون هجرت فرموده از مکه به مدینه عقد
مواخات یعنی برادري انداخت میان مهاجرین و انصار. و مؤمنان به علاقه مهاجرت از یکدیگر میراث میبردند یا به علاقه مواخات و
برادر خواندگی (__________________________________________________ 1) آیه شریفه دلالت
میکند که خداوند متعال براي هر کسی اولی به تصرفی و وارثی قرار گذاشته که از ما ترك پدر و مادر و اجداد و جدات و سایر
اقرباء و خویشاوند و کسانی که با ایشان عقد و عهد بستهاند ارث میبرند. و هم دلالت میکند پس از تذکر اجمالی به اسباب ارث
و توارت خواه نسبی و خواه سببی بر این که واجب است بر حکام و مؤمنین نصیب هر یکی از وراث را از ما ترك مورث بتصرف
ایشان بدهند چنانچه میفرماید فَآتُوهُمْ نَصِ یبَهُمْ. به جهت این که خداوند بر همه چیز شاهد و عالم است إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ
شَهِیداً) بحیث لم یزل عالما بجمیع الاشیاء مطلعا علیها جلیها و خفیها فهو الحکیم الخبیر. لا یخفی علی الفقیه ان فی ذلک تهدیدا و
وعیدا علی من خالف حکمه سبحانه فی الفرائض و احکام الارث. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 571 پس این آیت نازل شد
و مراد از کتاب اللَّه لوح محفوظ است یا قرآن یا همین آیت یا آیت (یُوصِیکُمُ اللَّهُ). و احتمال دارد که مراد علم .«1» جهت نسخ آن
و بر این دو تقدیر قول او مِنَ .«2» اللَّه باشد و کلمه من در (مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) صله اولی است یا بمعنی تبعیض است یا بمعنی بیان
الْمُؤْمِنِینَ حالست از ضمیر (بَعْضُ هُمْ) که مضاف الیه
1) مستفاد از آیه کریمه اینست که __________________________________________________)
مراد از اولویت ولایت در حکومتست به جهت این که آیه النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ صریح در اولویت در
امور جامعه است نه در اولویت در ارث. و هم چنین قوله تعالی (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ) راجع به ولایت و حکومت است چنانچه در
نزدیکی مذکور خواهد شد. و اما آن چه راجع به ولایت در ارث است آیه (أُولُوا الْأَرْحامِ) واقعه در سوره انفال است. و بنا بر این که
آیه (اولی الارحام) راجع به ولایت در ارث است بعنوان حکم تأسیسی و ابتدائی نه بعنوان نسخ چنانچه در کتاب اثبات الایات
مفصلا نوشته شده است. ( 2) اظهر اینست که کلمه مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ براي ایجاد و ارتباط میان مفضل و مفضل علیه مذکور
گردیده است. باین معنی که ولایت بعض اولی الارحام به بعضی از مؤمنان و مهاجران زیادتر است به جهت ولایت خدادادي با آن
که آنها هم داراي فضیلتاند به سبب ایمان و مهاجرت. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 572 فاعل است به اعتبار ضمیر اولی
و مضاف جزء مضاف الیه است چنانکه در آیت دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْ بِحِینَ گفتهاند. و احتمال دارد که حال باشد از نفس ضمیر
اولی که راجع است (ببعضهم) یعنی خویشاوندان سزاوارترند به میراث بردن از یک دیگر بحق قرابت از مؤمنان به میراث بردن از
یکدیگر بحق مواخات دینی و از مهاجران به میراث بردن از یکدیگر بحق مهاجرت. یا خویشاوندان بعض ایشان سزاوارترند به
بعضی در حالتی که ایشان یا بعض ایشان بعضی
__________________________________________________مانند ولایت پیغمبر (ص) به همه
مردم. چون که فضیلت ایمان و مهاجرت کسبی است. اکثر مسلمانان در زمان صدور آیت داراي فضیلت ایمان و مهاجرت بودند و
با این حال داراي فضیلت ولایت امري و حکومتی (اعطائی) نبودند غیر از حضرت پیغمبر (ص) بالاصالۀ و علی بن ابی طالب بالنیابۀ.
مراد از اولی الارحام صاحب ارحام و اقرباء حضرت پیغمبر (ص) است. یعنی چنانچه حضرت پیغمبر (ص) اولی به مؤمنان از نفس
آنها است هم چنان بعضی از اولی الارحام وي به بعضی از جماعت اولی است از مؤمنان و مهاجران. مانند این که حضرت علی بن
ابی طالب علیه السّلام که از ارحام منسوبست به بعضی جماعت اولی است از مؤمنان و مهاجران صاحبان فضیلت و کمال. حکمت
این که در خصوص اولویت حضرت پیغمبر (ص) به مؤمنان به صیغه عموم اداء فرموده و در خصوص اولویت بعض اولی الارحام
ببعض دیگر به صیغه خصوص اداء کرده. اینست که اولویت حضرت رسول (ص) در امر رسالت و تصرف در جامعه بشري عمومی
صفحه 270 از 346
است هم از جهت افراد و هم از جهت ازمان به سبب دوام شریعت وي. و اما اولویت حضرت علی و هر یکی از پیشوایان دین
مخصوص به اشخاص زمان حضورشانست فقط و علاوه ولایت پیغمبر اصالی ولی ولایت اولی الامر نیابتی است آیات الأحکام
و قول او (إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا) استثناء متصل است از حکم مقدري که مفهوم شود از کلام .«1» (الجرجانی)، ج 2، ص: 573 از مؤمنانند
یعنی پس اولو الارحام میراث برند از یکدیگر تمام ترکه یکدیگر را در جمیع اوقات مگر در وقت آن که بکنید. و احتمال «2» سابق
دارد که استثناء منقطع باشد و بر هر تقدیر (تفعلوا) التفاتست
1) و بنا به گفته ما کلمه مِنَ الْمُؤْمِنِینَ __________________________________________________)
وَ الْمُهاجِرِینَ مفضل علیهم است به جمله اولی ببعض و بدیهی است که اولی افعل التفضیل است و افعل التفضیل تمام نمیشود مگر
بیکی از سه چیز به اضافه و یا بال و یا بمن پس اگر کلمه مِنَ الْمُؤْمِنِینَ حال باشد از ضمیر (بَعْضُ هُمْ) و یا از نفس ضمیر اولی مفضل
علیه مذکور نباشد آن وقت اطلاق اولی ببعض در آیه لغو خواهد شد. ( 2) بلکه استثناء است از اطلاق مفاد قول خداي تعالی وَ أُولُوا
الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ به جهت این که مستفاد از این آیه تقدم بعض اولی الارحام از بعض دیگر در امور ولایتی و حکومتی
است به اعتبار تقدم رتبه از دیگران و اقربیت به ولی پیشین است چنانچه پس از حضرت سید الشهداء حسین بن علی علیهما السلام
امر ولایت و امامت بدین قرار مرتب گردیده که اولویت به امامت پس از وي به پسرش حضرت علی بن الحسین منتقل گردید و
پس از وي به پسرش حضرت امام محمد باقر علیهما السلام تا به آخر ائمه علیهم السلام ولی پس از حضرت امام حسین علیه السلام
به پسرش منتقل نگردید بلکه امر ولایت به برادرش حضرت ابو عبد اللَّه علیه السلام منتقل شد بنا به وصیت حضرت پیغمبر (ص) و
به وصیت حضرت علی (ع) و در این آیت خداوند متعال با کلمه (إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً) بیان میکند که اولویت اولی
الارحام وفق ترتب و تقدم طبیعی است مگر این که ایجاد فعلی (وصیتی) در باره اقربایتان کرده باشید چنانچه حضرت رسول اکرم
(ص) و حضرت علی (ع) در باره حضرت امام حسین و اولاد وي ایجاد وصیت کرده بودند که امر امامت و اولویت در تصرف پس
از حضرت امام حسن راجع به برادرش حضرت [.....] آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 574 از غیبت به خطاب. و کلمه (إلی)
متعلق است به او به اعتبار تضمین معنی احسان و میل و اولیاء جمع ولی است بمعنی دوست و معروف عبارتست از کار مستحسن
شرعی. و اینجا مراد وصیت است یعنی هر گاه وصیت کند کسی به آن که از مال او چیزي به کسی دهند بعد از اخراج آن وصیت
بر آن که «1» از ثلث مال او قسمت یابد باقی مال او میان وارثان اولو الارحام او اگر باشند. و مخفی نماند که آیت مذکوره دالست
قرابت سبب ارث __________________________________________________ امام حسین است و
پس از وي به پسرش تا به آخر ائمه (علیهم السلام) به قرار تقدم طبیعی. معلوم است که امر وصیت وفق قوانین الهیه بوده بعنوان
استثناء از مقتضاي ترتب و تقدم طبیعی بواسطه تصریح حضرت رسول (ص) و به وصیت حضرت علی و به وصیت حضرت امام
حسن علیهم السلام تنصیص و تعیین گردید. در واقع حضرت رسول (ص) و هر یکی از ائمه علیهم السلام واسطه فیض و اعطاء
منصب امامت بودهاند نسبت به لاحق خود اینست مراد از قول إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً چنانچه صریح اخبار وارده از ائمه
هدي علیهم السلام در تفسیر آیه کریمه است. فافهم و کن من الشاکرین. ( 1) استدلال به آیه أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی
کِتابِ به اولویت در ارث بعنوان تنقیح مناط است باین معنی که مستفاد از آیه اولویت بعضی اولو الارحام در موضوع ولایت نیست
مگر از جهت تقدم رتبه اول از رتبه ثانیه و لاحقه و بدیهی است که ولایت در ارث هم نوعی از اقسام مطلق ولایت است پس بهمان
علت در ارث هم ترتب و تقدم طبیعی باید ملاحظه شود مگر در صورت وجود وصیت از ولی سابق نسبت بغیر ولی و خلیفه ثانی و
معلوم است که ولایت در ارث دو قسم است (یکی) ولایت ذاتی مقتضاي طبق طبیعت و قاعده اولی (دومی) ولایت جعلی بر خلاف
قاعده اولی که خود موصی در قسمتی از مال خود دیگري را خلیفه و والی مقرر گرداند که پس از وي قسمتی از ما ترك به آن
موصی له بدهند و البته موافق اخبار وصیت بغیر اعطاء ولایت و خلافت است و اعطاء خلافت اگر در خصوص مال آیات الأحکام
صفحه 271 از 346
.«1» (الجرجانی)، ج 2، ص: 575 است نه مواخات و مهاجرت و بر آن که وصیت نافذ است
__________________________________________________نسبت به ثلث نافذ و در زائد موقوف
به اجازه وارث است. و بنا بر این استدلال به اولویت و تقدم بعض اولی الارحام به بعض دیگر در بین وراث از آیه (اولو الارحام)
واقعه در آخر سوره انفال اولی و ارجح است از استدلال به آیه واقعه در سوره احزاب چون که آیه واقعه در انفال راجع به بیان
اولویت مطلقه است و از اینست که مفضل علیه را ذکر نکرده است. (تذکرة) جمعی از اعلام شیعه اعلی اللَّه مقامهم از آیه کریمه
(أُولُوا الْأَرْحامِ) استدلال به اولویت حضرت علی علیه السلام به خلافت و امامت از عباس بن عبد المطلب نمودهاند. ولی این جانب
در موضوع فقه این آیه کریمه شرح مبسوطی در کتاب اثبات الایات ایراد نمودهایم طالبان حق و حقیقت میتوانند به آن کتاب
عطف نظر کنند تا حقیقت قضیه درست روشن شود. و (بالجمله) استدلال حضرات ائمه معصومین علیهم السلام بتقدم اشخاص رتبه
اول از اشخاص رتبه دوم و اولویت سابق از لا حق در موضوع ارث با آیه (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ) واقعه در سوره انفال
بوده است نه از آیه واقعه در سوره احزاب. هذا ما خطر ببالی القاصر فی فقه الآیۀ- اللهم احسن حالنا و وفقنا بفهم آیاتک بحق محمد
و آله الطاهرین- الحمد للّه و الشکر له. ( 1) به طریقی که اعلام اهل سنت و محققین فقهاي شیعه از آیه شریفه استدلال کردهاند به
اولویت اولی الارحام بحق قرابت به ارث از مؤمنین و مهاجرین باز استدلال میتوان کرد ببطلان توریث عصبه با وجود قریب ذي
رحم چنانچه شعار اهل سنت است زیرا که آیه شریفه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ صریحست بر این که تقدم
بعضی از اولو الارحام ببعض دیگر حکمی است مضبوط تغییر ناپذیر در کتاب خدا و علم وي. و این ضابط کلی صریح و محکم و
شامل است بر آن که قریب میت داراي سهم تعیین شده باشد یا نباشد اعطاء سهم و حکم به ارث عصبه با وجود قریب ذي حکم
خلاف حکم خداست به سبب حکم به توریث کسی که آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 576
سورة النساء آیه 7
الایۀ الثالثۀ قوله تعالی فی سورة النساء لِلرِّجالِ نَصِ یبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِ یبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا
قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِ یباً مَفْرُوضاً. یعنی مردان راست حصه از آن چه گذاشتهاند پدر و مادر ایشان و خویشاوندان نزدیکتر ایشان و مر
زنان راست حصه از آن چه گذاشتهاند پدر و مادر ایشان و خویشاوندان نزدیکتر ایشان. از آن چه کم باشد آن مال گذاشته شده یا
بسیار باشد در حالتی که آن حصه حصه واجب گردانیده شده. سبب نزول این آیت آن بود که چون قاعده جاهلیت چنان بود که
کسی که میمرد زن او را و اطفال او را از میراث و از مال او چیزي نمیدادند. بعد از موت اوس بن ثابت انصاري پسران عم او که
نام ایشان سوید و عرفطه بود یا قتاده و عرفطه همه مال او را متصرف شدند و بزن او ام کحته و دختران او چیزي ندادند. ام کحته نزد
پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رفت و آن حضرت در مسجد فضیح بود و شکایت کرد و قصه را حکایت نمود. آن حضرت
پسران عم اوس را طلب نمود ایشان گفتند که یا رسول اللَّه
__________________________________________________حق ارث ندارد با وجود اولی به میت
چنانچه از عیاشی ره از سلیمان بن خالد از حضرت صادق (ع) منقولست که حضرت علی (ع) در موضوع توارث بر موالی (اقرباء و
خویشاوند) چیزي از ترکه میت عطاء نمیکرد با وجود ذي رحم خواه براي وي فرضی معین باشد در قرآن و خواه معین نشده باشد
در مقام اثبات عدم توریث موالی و عصبه با وجود قریب ذي رحم آیه (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ) را
میخواند. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 577 فرزندان اوس قادر نیستند بر سوار شدن اسب و بر کشتن دشمن و دویدن تیز
پس این آیت نازل شد. پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود از این آیت میراث بردن زنان معلوم میشود فاما کیفیت و کمیت
آن معلوم نمیشود پس صبر کنید در مال اوس تصرف مکنید تا ببینم که خداي تعالی در کیفیت و کمیت میراث زنان چه حکم
صفحه 272 از 346
میفرستد پس آیت (یُوصِیکُمُ اللَّهُ) نازل شد. و قول او (مما قل) بدل است از ما ترك به اعاده عامل که من تبعیضیه است. و احتمال
دارد که (مما قل) حال باشد از (ما ترك) یا از ضمیر مقدر بعد از ترك که مفعول اوست و راجع است بما یعنی (مما ترکه الوالدان)
و بر این تقدیر کلمه (من) در (مما قل) بیانی باشد نه تبعیض و ضمیر (منه) راجع است به (مما ترك) یعنی از جنس ما ترك. و قول
او (نَصِ یباً) منصوبست بتقدیر اعنی و احتمال دارد که حال موطئه باشد از فاعل ظرف که ضمیر است در للرجال و للنساء راجع به
نصیب. و قول او (مَفْرُوضاً) مشتق است از فرض بمعنی واجب گردانیدن یعنی نصیبی که واجب گردانیده شده است گرفتن او و
دادن او. و احتمال دارد که از فرض بمعنی تقدیر باشد مثل قول او (فَنِصْفُ ما فَرَضْ تُمْ) چنانکه گذشت یعنی نصیبی که تقدیر و
«1» تعیین کرده شده است در علم اللَّه. و آیت مذکوره دالست بر توریث مردان و زنان و بر بطلان تعصیب
1) آیه شریفه در خصوص ابطال __________________________________________________)
حکم جاهلیت که حرمان طایفه اناث از ارث میباشد نازل شده است چنانچه از روایات وارده در شأن نزول آیه شریفه مستفاد
میگردد. به طوري که در این آیه شریفه طایفه اناث را مانند طایفه ذکور از ما ترك پدر آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 578
که مذهب مخالفان است و آن ترجیح مردانست بر زنان در توریث در بعض صور با وجود مساوات ایشان در قرب و بعد نسبت به
بر مساوات ایشان در اصل توریث بر تقدیر مساوات «1» میت زیرا که سوق آیت مذکوره دلالت میکند
__________________________________________________و مادر و اقرباء وارث و صاحب سهم
در اصل ارث قرار داده است در صورت متساوي بودن ایشان در رتبه با طایفه ذکور چنانچه از آتی (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ) مستفاد
میشود. و اما تفصیل سهام طایفه اناث در آیه (یُوصِ یکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ الخ) بیان میفرماید چنانچه عن
قریب میآید إن شاء اللَّه تعالی. ( 1) وجه دلالت آیه شریفه ببطلان ارث عصبه اینست که خداوند متعال طایفه اناث را مانند طایفه
مردان صاحب سهم و فرض معین فرموده در ترکه به طوري که حکم به تسویه در میان نسوان و ذکور در موضوع ترکه فرموده بقوله
تعالی لِلرِّجالِ نَصِ یبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ. وَ لِلنِّساءِ نَصِ یبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ و ذکر (والدین و اقربین) دلیل است
بر این که مراد از رجال و نساء مطلق مردان و زنان نیست تا این که جمعی از ایشان مقدم بر بعض دیگر باشند بلکه مراد از این دو
طایفه کسانیاند که متساوي در رتبه و درجه باشند و از اینست که ولد ولد با وجود ولد صلبی میت وارث نمیشود. و بالجملۀ آیه
شریفه تقاضا میکند که طایفه زنان و رجال در صورت متساوي بودن در رتبه و درجه همه شریک در اثرند هر چند سهم یکی از
دیگري متفاوت باشد پس عمه با وجود عم وارث میشود و دختر عم با وجود پسر عم و خواهر با وجود برادر وارث هستند. به
خلاف اهل سنت به سبب آن که آنان قائل به تعصیب هستند و طایفه نسوان را با وجود طایفه ذکور پس از اخذ سهام مقدره در
قرآن سهم نمیدهند همه باقی مانده را به طایفه ذکور میدهند. و حال آن که این گونه ارث به تعصیب خلاف مقتضاي آیه شریفه
است. و بنا بر جواز حرمان طایفه اناث از زیاده از ما فرض اللَّه باید طایفه مردان هم محروم باشند به سبب این که مقتضی توریث در
.«1» نسوان و ذکور یکسانست. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 579 ایشان در قرب و بعد چنانکه مناسب است
1) خلاصه مفاد آیه شریفه بشرح زیر __________________________________________________)
است: 1- اولاد ذکور و اناث سهیم در ترکه پدر و مادر و اقرباء هستند باید به پسر و دختر از کلیه ما ترك ابوین و اقرباء ارث برسد
در صورتی که مانعی از ارث نباشد با ملاحظه (لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ). 2- ارث خواه زیاد باشد یا کم به ذوي الحقوق و السهام
- میرسد با اجتماع شرایط و فقدان موانع چنانچه بطریق سنت حضرت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بیان گردیده است. 3
تعصیب (حرمان طایفه اناث با وجود تساوي در رتبه با ذکور از ترکه پس از اخراج ما فرض اللَّه) باطل است چنانچه گذشت. 4- این
که طایفه ذکور و طایفه اناث سهام خودشان را از ما ترك میت مالک هستند به مقتضاي لام اختصاص در قول خداي تعالی
(لِلرِّجالِ) و قول او (لِلنِّساءِ). 5- این که سهم و نصیب بمجرد فوت مورث داخل ملک وراث است قهرا الا ما اخرجه الدلیل چنانچه
صفحه 273 از 346
میفرماید (نَصِ یباً مَفْرُوضاً) و بنا بر این جمعی از علماء فریقین گفتهاند که ما ترك از ملک وارث خارج نمیشود هر چند اعراض
کند مگر به سبب ناقل شرعی. و مخفی نیست که ملک اکتسابی شخص به واسطه اعراض محکوم به صحت تملک غیر است کجا
مانده ترکه اعراض شده فافهم و تدبر. (الحاق) و من الایات التی یمکن ان یستدل بها علی تشریع الارث و تشریک النساء مع الرجال
فی اصل التوریث قوله تعالی فی سورة النساء الآیۀ ( 32 ): لِلرِّجالِ نَصِ یبٌ مِمَّا اکْتَسَ بُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِ یبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ یعنی براي مردان
نسبت به چیزهائی که کسب میکنند نصیب و حصه هست و براي زنان هم نسبت به چیزهاي که کسب میکنند نصیب و حصه
هست آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 580
سورة النساء آیه 11
الایۀ الرابعۀ قوله تعالی فی سورة النساء ایضا یُوصِ یکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما
تَرَكَ وَ إِنْ کانَتْ واحِ دَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِ دٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ
فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ یُوصِ ی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَۀً
مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً. یعنی امر میکند شما را خداي تعالی در حق فرزندان شما که موجود باشند بعد از مردن شما به آن
که مر پسر راست مانند حصه دو دختر از میراث شما. پس اگر فرزندان شما زنان باشند و زیاده از دو باشند پس مر ایشان راست دو
بخش از سه بخش آن چه گذاشته است میت. و اگر باشد فرزند میت یک دختر پس امر او راست نصف آن چه گذاشته است. و مر
پدر و مادر میت راست بر هر یک از ایشان را شش یک از آن چه گذاشته است میت اگر باشد مر میت را فرزندي. پس اگر نباشد
مر میت را فرزندي وارث شود او را پدر و مادر او پس مر مادر او راست سه یک آن چه گذاشته است پس اگر باشد مر آن میت را
برادران نیز پس بر مادر او راست شش یک آن چه گذاشته است بعد از اخراج وصیتی که وصیت کرده باشد آن میت به آن وصیت
یا قرضی که در ذمه او باشد تا زمان مردن او پدران شما و پسران شما نمیدانید که کدام ایشان نزدیکتر است
__________________________________________________علامه قاضی بیضاوي در تفسیر آیه
کریمه توجیهی ایراد کرده متن عبارت وي نقل میگردد: و قیل المراد نصیب المیراث و تفضیل الورثۀ بعضهم علی بعض فیه و جعل
ما قسم اللَّه لکل منهم علی حسب ما عرف من حاله الموجبۀ للزیادة و النقص کالمکتسب له. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص:
581 مر شما را از روي منفعت در حالتی که آن چه وصیت میکند و امر میفرماید خداي تعالی به آن و آن تعیین میراث وارثان
مذکور است فریضه است از خداي تعالی به درستی که خداي تعالی هست دانا به مصلحتهاي بندههاي خود حکم کننده بطریق
زیرا که «1» حکمت در باب میراث ایشان. بدان که ایصاء در لغت بمعنی وصیت کردنست و اینجا مراد امر کردنست بطریق مجاز
وصیت کردن امر کردنست بر وجه خاص. و دور نیست که نکته در اختیار این لفظ اینجا مزید مناسبت او باشد به مقصود که بیان
میراث است و مأمور به مقدر است. و قول او لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ تا آخر بیان مأمور به است یعنی امر میکند شما را خداي تعالی
در شأن اولاد شما به چیزي و آن اینست که مر ذکور راست از اولاد شما برابر حصه دو مؤنث از اولاد شما و ضمیر (کن) راجع
است بأولادکم و تأنیث او به اعتبار خبر است که نساء است. و قول او (اثنتین) خبر بعد از خبر است جهت تأکید و توضیح و فاعل
ترك ضمیریست مستتر در و راجع به میت به قرینه مقام و مفعول او ضمیریست مقدر راجع به کلمه ما یعنی ما ترك. و قول او (فَإِنْ
کُنَّ نِساءً) عطف است بر مقدري یعنی للذکر مثل حظ الانثیین ان اجتمع الذکر مع الانثی من الاولاد یعنی اگر جمع شود
1) اطلاق مجاز باین قبیل استعمالات __________________________________________________)
از باب مسامحه است چون که وصیت خدا به بندگان خود مساوق با امر کردنست و کلمه (یُوصِ یکُمُ اللَّهُ) در معنی اصلی خود
استعمال شده است بدون این که لفظ در غیر موضوع له خود مستعمل شود. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 582 پسر با دختر
صفحه 274 از 346
از اولاد شما میراث پسر برابر میراث دو دختر است پس اگر باشند اولاد شما دختران زیاده از دو پس مر ایشان راست دو بخش از
سه بخش آن چه گذاشته است میت و ضمیر (کانت) نیز راجع است. (بأولادکم) یعنی جنس فرزندان شما خواه واحد و خواه متعدد.
و مراد از نصف ما ترك است یعنی اگر فرزند شما یک دختر باشد میراث او نصف آن چیزیست که گذاشته است میت و وجه عدم
تعرض بحکم دو دختر اکتفا است به مقایسه حکم یک دختر یا حکم زیاده از دو دختر. ابن عباس بر آنست که حکم دو دختر حکم
.«1» یک دختر دارد در آن که میراث ایشان نصف ترکه است
1) به مفهوم قوله تعالی فَوْقَ اثْنَتَیْنِ __________________________________________________)
فَلَهُنَّ ثُلُثا زیرا که مفهوم آیه اینست اگر زیاده از دو نفر نباشند آن وقت ثلثان نیست و پایینتر از این نصف است پس دو دختر
محکوم بحکم یک دختر میباشد. چون که قرآن زیاده از نصف و ثلثان و بنت واحدة و فوق اثنتین چیزي نگفته است. و بطلان این
توجیه پر واضح است زیرا مفهوم آیه (فَوْقَ اثْنَتَیْنِ) معارض است با مفهوم آیه وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ به جهت آن که مفهوم
آیه اینست اگر اولاد یک نفر دختر نباشد نصف نیست پس محکوم بحکم زیاده از دو دختر باشد به سبب اکتفاء خداي تعالی در
موضوع ارث دختران به نصف و ثلثان و مفهوم قول (وَ إِنْ کانَتْ واحِ دَةً فَلَهَا النِّصْفُ) ارجحست از مفهوم قوله (فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ
اثْنَتَیْنِ) از جهت این که تقدیم مفهوم آیه النصف مؤید به منطوق آیه (لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) است به سبب این که یک دختر با
یک برادر ثلث میبرد و در صورت اجتماع با دختر دیگر مجموع نصیب ایشان دو ثلث میباشد مانند اجتماع ایشان با پسر. و بعبارة
اخري: انه تعالی ذکر فی صدر الآیۀ ان لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و مقتضاها ان للبنت الواحدة مع اخیها الواحد الثلث فبالطریق الاولی
یکون لها مع اختها الثلث فیکمل لهما الثلثان. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 583 و غیر ابن عباس همه برآنند که حکم زیاده
از دو دختر دارند و میراث ایشان ثلثان است و این قول راجح است از چند وجه: (یکی) نصوص اهل بیت علیهم السلام و اجماع فرقه
ناجیه بعد از ابن عباس بلکه اجماع امت. (دیگر) آن که میراث یک دختر با یک پسر ثلث است پس اگر میراث دو دختر نصف
باشد لازم آید که میراث یک دختر با دختر دیگر کمتر باشد از میراث یک دختر با پسر و این مناسب نیست. (دیگر) آن که میراث
دو خواهر ثلثان است به اتفاق و دختر از خواهر نزدیکتر است به میت پس مناسب نیست که میراث دو دختر کمتر باشد از میراث دو
و (نیز) عدم تعرض بحکم اولاد پسري که دختر ایشان باشد اشارتست به آن که ایشان صاحب فرض نیستند بلکه هر چه .«1» خواهر
و ضمیر «2» از صاحب فرض باقی میماند ایشان به قرابت میبرند خواه واحد و خواه متعدد واحد بتمام و متعدد به قسمت سویت
(لِأَبَوَیْهِ) نیز راجع است به میت و قول او (کل واحد منهما) بدل بعض است از (ابویه) با عامه عامل. و مراد از ولد در قول او (إِنْ کانَ
لَهُ وَلَدٌ) مطلق فرزندانست خواه پسر__________________________________________________
1) این استدلال از قبیل استدلال به مسلمات خصم است و گر نه محکوم ببطلان است به جهت بطلان قیاس. ( 2) از تنصیص حق )
سبحانه بیان حکم اجتماع ذکور با اناث و بیان حکم اناث منفرد از طایفه ذکور مستفاد میشود حکم ذکوري که منفرد باشند از
طایفه اناث باین معنی که اگر یک نفر باشد تمام ترکه مال اوست و اگر متعدد باشند پس همه متساویند در او. [.....] آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 584 و خواه دختر خواه بیواسطه و خواه بواسطه. و هم چنین در قول او (فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ) لیکن اگر ولد
و اگر ولد بیواسطه نباشد ولد بواسطه قایم مقام او باشد و وارث «1» بیواسطه جمع شود با ولد بواسطه ولد بواسطه محجوب باشد
به تفصیلی که مذکور شد لیکن ولد پسر حصه پسر را میبرد اگر چه دختر باشد و ولد دختر حصه دختر را میبرد «2» باشد با ابوین
اگر چه پسر باشد اگر واحد باشد بتمام و اگر متعدد متجانس باشد علی السویه و اگر متعدد متخالف باشد (للذکر مثل الانثیین). و از
اینجا معلوم شود که تفصیلی که در میراث اولاد مذکور شده در آیت مخصوص اولاد بیواسطه است. و وجه عدم تعرض ببیان
میراث پدر با ولد اشارتست به آن که او نیز صاحب فرض نیست بلکه هر چه از صاحب فرض میماند به قرابت میبرد. و قول او
(فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ) عطف است بر مقدري یعنی (فلامه الثلث ان لم یکن له اخوة) یعنی اگر میت را ولد نباشد اصلا و پدر و مادر
صفحه 275 از 346
باشد پس میراث مادر او ثلث است اگر نباشد میت را برادران پس اگر باشد او را برادران میراث مادر سدس باشد. و مراد از اخوه
که حاجبند مادر را از ثلث به سدس دو مرد است یا چهار زن
1) مانند این که کسی بمیرد یک __________________________________________________)
پسري صلبی بماند با نوادهاش در این صورت نواده که ولد بواسطه است محجوبست از ارث به جهت تقدم اقرب از ابعد. ( 2) مانند
این که کسی بمیرد یک نواده بماند آن وقت سهم پدرش را که ولد صلبی میت است میبرد و با ابوین میت ترکه را نسبت به سهم
تقسیم نمایند. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 585 یا چهار خنثی یا یک مرد و دو زن یا دو خنثی بشرط آن که برادران یا
خواهران پدر و مادري باشند یا پدري. و کافر و بنده نباشند و موجود باشند بنا بر ادله خارجه. و تخصیص کلام در این مقام ببیان
میراث ابوین و اولاد اشارتست به آن که طبقه اقرب به میت از وارثان نسبی ایشانند و اخوه اگر چه حاجب میشوند مادر را از ثلث
به سدس لیکن محجوبند به ابوین و اولاد به حجب مطلق نه آن که در صورتی که حجب میکنند مادر را از ثلث به سدس سدس
کم کرده را خود میبرند چنانکه قایلان به تعصیب توهم کردهاند. و قول او (مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ) متعلق است به ظروف مذکوره در
احکام مفصله یا خبر مبتداي محذوفست یعنی (هذا من بعد وصیۀ) یعنی آن چه مذکور شد بعد از اخراج وصیت است. و در قول او
(یُوصِ ی بِها) دو قرائتست صیغه معلوم و صیغه مجهول از ایصاء. و قول او (أَوْ دَیْنٍ) عطف است بر وصیۀ و کلمه (او) از براي اباحه
است یعنی هر کدام که باشد تقدیم باید کرد او را بر میراث و خواه وصیت تنها و خواه دین تنها خواه هر دو و وجه تقدیم وصیت بر
دین در ذکر با آن که دین مقدم است در اخراج زیادتی اهتمام است بشأن وصیت به سبب زیادتی مناسبت وصیت به مقصود در این
مقام که میراث است یا از جهۀ آن که وصیت شاقتر است بر ورثه از دین و اقرب است بعدم قبول ایشان. و ظاهر آنست که مراد از
نفع در قول او (أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً) نفع اخرویست و از (آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ) پدران و پسران که میراث برند از پسران و پدران یعنی آیات
الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 586 نمیدانید شما که مرتبه کدامین از ایشان بلندتر خواهد بود نزد خداي تعالی تا شفاعت کند
شما را روز قیامت پس میراث هیچ کدام را تغییر مدهید و در وصیت هیچ کدام را تفضیل مکنید. و احتمال دارد که مراد از نفع
عامتر باشد از نفع دنیوي و اخروي و از (آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ) پدران و پسران که بمیرند و پسران و پدران ایشان بمانند یعنی نمیدانید
که آن کسی که وصیت میکند از ایشان در حق کسی و از براي شما ثواب حاصل میکند به سبب آن که سعی میکنید در
رسانیدن آن وصیت به مستحق او نفع رسانندهتر است به شما یا آن کس که وصیت نمیکند ازیشان و میراث شما را زیاده
میگرداند یعنی خداي تعالی میداند که اول انفع است و نفع ثواب اخروي بیشتر است از مال دنیوي پس شما نیز به وصیت راضیتر
باشید و در اخراج او سعی نمایید. و احتمال دارد که مراد از نفع، نفع دنیوي باشد یعنی نمیدانید که کدام یک از پدران شما و
پسران شما زودتر خواهند مرد و از براي شما میراث خواهند گذاشت پس بر عمر اعتماد مکنید و به مال دنیا مغرور مشوید و در باب
میراث و وصیت و دین احکام الهی را انقیاد نمایید. و بر هر تقدیر قول او آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً جمله
معترضه است جهت تأکید حکم میراث و وصیت و دین و مبالغه در تنفیذ آن. و قول او (فریضۀ) فعلیۀ است از فرض بمعنی ایجاب یا
تقدیر و تا از براي نقل است و حال است از فاعلهاي ظرفهاي مذکوره در بیان میراث و آن (المذکر) است و (لهن و لها و لکل واحد
منهما و لأمه). آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 587 و مخفی نماند که آیت مذکوره دلالت میکند بر تعیین میراث دختران و
پسران با دختران از پدر و مادر برین وجه که. میراث یک دختر نصف مال است. و میراث دو دختر یا بیشتر دو بخش از سه بخش
و بر آن که میراث پدر و مادر از فرزندان .«1» مال. و میراث پسران با دختران دو بخش است پسران را و یک بخش است دختران را
با فرزند شش یک مال است. و میراث مادر از فرزندان بیفرزند یک بخش مال است از سه بخش
1) بنا بر این که مراد از اولاد در قوله __________________________________________________)
تعالی یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ جنس اولاد است خواه بیواسطه و خواه بواسطه. آیه شریفه دلالت میکند بر
صفحه 276 از 346
حکم اولاد الاولاد به این که اولاد اولاد ترکه را هم للذکر مثل حظ الانثیین تقسیم میکنند مثلا اگر شخصی بمیرد از پسرش دختري
بماند و از دخترش پسري آن وقت دو سهم پسر دختر میبرد یک سهم دختر پسر چنانچه سید مرتضی علم الهدي و جماعتی که از
ایشانست معین الدین مصري و محقق ابن ادریس این قول را اختیار کردهاند به جهت آن که اولاد اولاد اولاد حقیقی است پس
مترتب شود بر آن احکام اولاد حقیقۀ و لکن این استدلال بیمورد است به جهت این که با فرض صدق اولاد حقیقی به ایشان
دلالت نمیکند به بتثلیث تقسیم زیرا که اولاد اولاد به واسطه پدر و مادر ایشان وارث میشوند بمعنی این که هر یکی قائم مقام
اصول ایشانست پس اولاد اناث ثلث میبرند به سبب این که قائم مقام اناث است و اولاد ذکور دو ثلث میبرند به سبب آن که قائم
، مقام ذکور است و مع ذلک کله قوله یُوصِ یکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ منصرف بر اولاد بیواسطه است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 588 اگر برادران نداشته باشد و الا شش یک است بعد از جدا کردن وصیت و قرض در جمیع صورتها. و بر آن که این دو
.«1» فرقه اقربند به میت از باقی وارثان و محجوب و محروم میگردانند باقی وارثان نسبی را از میراث
1) خلاصه مفاد آیه کریمه بشرح __________________________________________________)
ذیل است: 1- این که مذکر دو برابر مؤنث در تقسیم ترکه پدر و مادرشان است. 2- این که اگر اولاد زیاده از دو نفر مؤنث باشند
دو ثلث ما ترك را میبرند. 3- این که اگر اولاد یک نفر مؤنث باشد نصف ما ترك را میبرد. 4- از مفهوم قوله (فَوْقَ اثْنَتَیْنِ) و از
(لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) مستفاد میشود که اگر اولاد دو نفر مؤنث باشند دو ثلث ما ترك را ارث میبرند. 5- این که هر یکی از
پدر و مادر یک ششم ما ترك را در صورت وجود اولاد میت ارث میبرد. 6- این که اگر از میت اولادي باقی نماند پدر وي وارث
است اما مادر وي ثلث ما ترك را ارث میبرد. 7- این که در صورت نبودن اولاد اگر میت را برادري مانده است مادر وي یک
ششم ترکه را ارث میبرد. 8- این که میت اگر وصیتی بر دیگري کند یا دینی بوده باشد باید پس از وضع وصیت و قرض مال
متوفی تقسیم میشود. 9- وصیت کردن پدران و اولاد طبق فرامین قرآن بهتر است به جهت آن که جماعت آگاه نیستند که خیر و
، منفعت کدام یک از پدران و فرزندان نزدیکتر و سودمندتر است لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 589
سورة النساء آیه 12
الایۀ الخامسۀ قوله تعالی فی سورة النساء ایضا وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا
تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ یُوصِ ینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ
وَصِ یَّۀٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ. یعنی مر شما راست نصف آن چه بگذارند زنان شما بعد از مرگ از مالی که دارند اگر نباشد مر زنان
شما را فرزندي. پس اگر باشد ایشان را فرزندي پس مر شما را است چهار یک از آن چه بگذارند زنان شما بعد از جدا کردن
وصیتی که وصیت کرده باشند زنان شما به آن و بعد از جدا کردن قرضی که در ذمه ایشان بوده باشد تا زمان مردن. و مر زنان شما
راست چهار یک از آن چه بگذارید بعد از مردن اگر نباشد مر شما را فرزندي. پس اگر باشد مر شما را فرزندي پس مر زنان شما
راست هشت یک از آن چه بگذارید بعد از جدا کردن وصیتی که وصیت کرده باشید به آن و جدا کردن قرضی که در ذمه شما
باشد تا زمان مردن شما __________________________________________________. 10 - این که
احکام ارث مذکوره در این آیه فریضهایست از طرف خداوند متعال براي شما (مؤمنان) باید به آنها عمل کنید در حقیقت خدا به
مصلحت امور مردم را عالم بوده و از روي حکمت بین مردم مال متوفی را اجازه تقسیم داده است (فَرِیضَۀً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً
شروع فرمود در بیان میراث «1» حَکِیماً). آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 590 بعد از بیان میراث طبقه اول از وارثان نسبی
بعضی از وارثان سببی که میراث میبرند با جمیع وارثان و ایشان زوج و زوجهاند و این جهت تقدیم یافتند بر باقی وارثان نسبی. و
صفحه 277 از 346
ازواج جمع زوج است و زوج را در لغت اطلاق کنند بر شوهر نسبت بزن و بر زن نسبت به شوهر و در عرف شوهر را زوج گویند و
«2» زن را زوجه. و مراد اینجا زنست لیکن بشرط آن که منکوحه بعقد دایم باشد نه متعه
1) یعنی اولاد و پدر و مادر که در __________________________________________________)
آیه رابعه مفصلا بیان گردید. ( 2) اشتراط دوام در توارث زن محتاج بدلیل است آیات قرآنی در موضوع ازدواج به همگی مطلق
بوده چنانچه اعلام امت باین معنی تصریح دارند به طوري که در مقام استدلال به اشتراط دوام در توارث زن متمسک به اخبار
شدهاند و اطلاقات آیات را با اخبار تقیید نمودهاند. ولی آن چه بنظر قاصر خطور میکند عبارتست از این که آیات مطلقه قرآنی
خصوص آیاتی که در موضوع ارث نازل شده به همگی منصرف مر عقد دائمی است به جهت این که عقد انقطاعی براي استماع و
رفع ضرورت تشریع شده است و علاوه در اوائل اسلام چندان معمول نبود و آیاتی که در باره نکاح نازل شده منصرف به نکاحی
است که غرض از تشریع آن تشکیل خانواده و توالد و تناسل و تعمیر منازل و تربیت اولاد میباشد و آن همانا نکاح دائمی است
چنانچه در جامعه بشري خصوص در جامعه اسلامی در موضوع آن اهمیت کامل بکار رفته هم از جهت عمل و از هم از جهت بیان
فضیلت آن و اخباري که دلالت به تقیید دارد هم این معنی را تأیید میکند. و علاوه تشریع توارث در میان زوج و زوجه مناسب
است با نکاحی که غرض از تشریع آن تشکیل خانواده و بقاء نسل و تربیت اولاد است نه نکاحی که عمده غرض از تشریع آن رفع
ضرورت و استماع انقطاعی (چند روزه) است. و ان ابیت عن ذلک و قلت بکون الایات مطلقۀ غیر منصرفۀ إلی الدوام فالاخبار
صریحۀ بالاشتراط بالدوام فلا توارث بین الزوجین فی العقد الانقطاعی الا مع اشتراط التوارث فی متن العقد هذه ما ادي الیه نظري
القاصر فافهم و تدبر. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 591 بقول مختار و مراد از زن و فرزند زن فرزند زنست مطلقا خواه
و بنده «1» بیواسطه و خواه بواسطه و خواه پسر خواه دختر و خواه از این شوهر و خواه از شوهر دیگر. بشرط آن که کافر نباشد
و قول او (مِمَّا تَرَکْتُمْ) اگر چه عام است لیکن مخصص .«3» و قاتل آن زن نباشد و برین قیاس است مراد از فرزند شوهر «2» نباشد
بما عداي (__________________________________________________ 1) اشتراط ایمان «4» است
در توارث زوجین از یک دیگر متفق علیه است و لکن متمسک در این باب به اخبار و اجماع شدهاند و حال آن که مقتضاي کلمات
لکم و ازواجکم و ترکتم در آیه ارث ازواج انصراف خطاب به مسلمانانست و علاوه ثبوت توارث فرع ثبوت ولایت است و نفی
ولایت ما بین مسلم و کافر صریح قرآنست پس حکم به توارث در ما بین مسلم و کافر ایجاد ولایت است و آن خلاف صریح
قرآنست. ( 2) هر چند آیات توارث مطلق است ولی غایت از حکم به توارث تملیک و اعطاء سلطنت است و مملوك و مملوکه بنا
بقول مشهور مالک نیستند و بنا به گفته ما داراي سلطنت و استقلال نیستند بلکه محتاجند باذن موالی و بدیهی است حکم به توارث
مناسب حکم بعدم سلطنت و استقلال در جامعه نیست. و ان ابیت عن ذلک فاقول الاخبار صریحۀ فی الاشتراط فالنصوص الواردة
عن الائمۀ الهداة علیهم السلام صریحۀ بان الکفر و الرق کانا مانعین من المیراث کما هو المعنون فی الکتب الاستدلالیۀ الفقهیۀ. ( 3) و
الوجه فی التقیید بما ذکر انما هو النصوص من اهل العصمۀ و الطهارة و ما قیل او یمکن ان یقال فی ذلک الباب قیل و قال بل هو
اعتبار و من البدیهی ان دین اللَّه لا یصاب بالعقول. ( 4) اطلاق عام بر مطلق از باب مسامحه است مانند اطلاق تخصیص بر تقیید و گر
نه اطلاق عام بر قوله تعالی (نِصْفُ ما تَرَكَ) و قوله (مِمَّا تَرَکْنَ) بحسب اصطلاح و وضع آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 592
__________________________________________________لغت غلط خواهد شد. (فائدة) اقوال
در مسأله ارث زنان از رقبه املاك محل بحث در میان علماء اعلام واقع گردیده است بحسب اختلاف اخبار وارده از حضرات ائمه
معصومین علیهم السلام و قبل از ذکر ادله اقوال اعلام به ترتیبی که مصنف (ره) بیان فرموده لا بد است از ذکر مقدمهاي نافعه در
فهم مسأله و آن اینست: بدان که ظاهر از آیه شریفه ثبوت ارث زوجه است از مطلق ترکه شوهر خواه رقبه باشد و خواه اعیان و خواه
زوجه ذات ولد باشد یا نه و در علم اصول مبرهن است که اطلاق کتاب را ممکن و صحیح است با سنت ثابته تقیید نمود و طریق
صفحه 278 از 346
ثبوت سنت اخباریست که به زبان ائمه هدي علیهم السلام منقول گردیده است. پس اگر قرآن مجید مسأله را بطور اطلاق بیان
میکند در سنت حضرت پیغمبر (ص) همان مسأله بطور تقیید ثابت شده باشد طبق قاعده عقلیه اطلاق آیه با سنت ثابته مقید خواهد
شد چنانچه خداوند متعال در قرآن مجید با صراحت لهجه میفرماید (ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُ ذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) یعنی هر
چیزي که حضرت رسول (ص) به آن امر میکند و اظهار میدارد آن را مورد عمل قرار دهید و هر چیزي که از آن نهی کند آن را
ترك کنید. و بیان حضرت رسول بلکه بیان پیشوایان دین که حافظ و مبلغ قرآن و سنت هستند مقید اطلاق و مخصص عام قرآن
و پس از وي حضرات معصومین علیهم السلام مبین قرآن هستند. و پس از ورود سنت « ص» است و به عبارت دیگر حضرت رسول
و یا به زبان حضرات معصومین بتقیید و یا به تبیین و یا به تخصیص حکمی نمیتوان به اطلاق و « ص» خواه به زبان حضرت رسول
یا بعموم قرآن در آن حکم عمل کرد خصوصا پس از تصریح قرآن به عصمت و طهارت اهل بیت علیهم السلام و به این که
از روي خواهش نفس به چیزي نطق نمیکند چنانچه میفرماید وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی « ص» حضرت پیغمبر
و بما عداي بناها و اخشاب «1» النجم. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 593 عقارات از اراضی و مزارع و خانهها عینا و قیمۀ
1) اقول: الاخبار المرویۀ عن معدن __________________________________________________)
الوحی و التنزیل صلوات اللَّه علیهم دلت علی حرمان الزوجۀ من بعض الاشیاء ففی (حسنۀ) زرارة و بکیر و فضیل و برید و محمد بن
مسلم عن ابی جعفر و ابی عبد اللَّه علیهما السلام. (منهم) من رواه عن ابی جعفر علیه السّلام و (منهم) من رواه عن ابی عبد اللَّه علیه
السّلام و (منهم) من رواه عن احدهما علیهما السلام: ان المرأة لا ترث من ترکۀ زوجها من تربۀ دار او ارض الا ان یقوم الطوب و
الخشب قیمۀ فتعطی ربعها او ثمنها ان کان من قیمۀ الطوب و الجذوع و الخشب. و فی الکافی ربعها او ثمنها ان کان له ولد (و هذا فی
بعض نسخه). و فی صحیحۀ زرارة عن ابی جعفر علیه السّلام ان المرأة لا ترث مما ترك زوجها من القري و الدور و السلاح و
الدواب شیئا و ترث من المال و العرش و الثیاب و متاع البیت مما ترك و یقوم النقض و الابواب و الجذوع و القصب فتعطی حقها منه
(اقول) و لعل المراد من السلاح و الدواب هو ما یعد من الحبوة دون مطلق السلاح و الدواب فانها ترث منهما ما عد الحبوة. و فی
الموثق عن زرارة عن ابی جعفر علیه السّلام. و خطاب ابی محمد الهمدانی عن طربال بن رجاء عن ابی جعفر علیه السّلام و ذکر نحوه
الا انه قال و الرقیق بدل الفرش. و فی روایۀ زرارة و محمد بن مسلم عن ابی جعفر علیه السّلام قال: النساء لا یرثن من الارض و لا من
، العقار شیئا. و فی روایۀ اخري لمحمد بن مسلم قال قال ابو عبد اللَّه علیه السّلام ترث المرأة الطوب آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 594 و اشجار متصله با عقار عینا در صورتی که زنان را فرزندي نباشد از شوهران که
__________________________________________________و لا ترث من الرباع شیئا فقال قلت
کیف ترث من الفرع و لا ترث من الرباع شیئا فقال لی لیس لها منهم نسب ترث به و انما هی دخیل علیهم فترث من الفرع و لا ترث
من الاصل و لا یدخل علیهم داخل بسببها. و عن حماد بن عثمان عن ابی عبد اللَّه علیه السّلام قال انما جعل للمرأة قیمۀ الخشب و
الطوب لئلا یتزوجن فیدخل علیهم من یفسد مواریثهم. و فی روایۀ یزید الصائغ قال سمعت ابا جعفر علیه السّلام یقول ان النساء لا
یرثن من رباع الارض شیئا و لکن لهن قیمۀ الطوب و الخشب (قال) قلت له ان الناس لا یأخذون بهذا (فقال) اذا ولیناهم ضربناهم
بالسوط فان انتهوا و الا ضربناهم بالسیف. و فی روایۀ میسرة بیاع الزطی عن ابی عبد اللَّه علیه السّلام قال سألته عن النساء ما لهن من
المیراث (قال) لهن قیمۀ الطوب (الاجر) و البناء و الخشب و القصب فاما الارض و العقار فلا میراث لهن فیه (قال) قلت فالثیاب (قال)
الثیاب لهن فیه نصیبهن قال قلت کیف صار ذا و لهذه الثمن و الربع مسمی (قال) لان المرأة لیس لها نسب ترث به و انما هی دخیل
علیهم و انما صار هذا کذا لئلا تتزوج المرأة فیجیء زوجها او ولد من قوم آخرین فیزاحم قوما فی عقارهم. و فیما کتب الرضا (ع)
إلی محمد بن سنان فیما کتب من جواب مسائله علۀ المرأة انها لا ترث من العقار شیئا الا قیمۀ الطوب و النقض لان العقار لا یمکن
تغییره و قلبه و المرأة قد یجوز ان ینقطع ما بینها و بینه من العصمۀ و یجوز تغییرها و تبدیلها. و لیس الولد و الوالد کذلک لانه لا
صفحه 279 از 346
یمکن التفصی منهما و المرأة یمکن الاستبدال بها فما یجوز أن یجیء و یذهب کان میراثه فیما یجوز تبدیله و تغییره اذا شبهها و کان
و این عقارات را و «1» الثابت المقیم علی حاله کمن مثله فی الثبات و القیام. [.....] آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 595 بمیرند
امور متصله به آنها را بگذارند بقول مختار نزد
__________________________________________________فهذه الاخبار و نحوها هی المقیدة
لإطلاق الآیۀ و بها افتی الاعلام من الطائفۀ المحقۀ الا من شذ منهم کما سیأتی الاشارة إلی خلافهم و (بالجملۀ) المستفاد من تلک
الاخبار ان الزوجۀ لا ترث من العقار و الاراضی لا عینا و لا قیمۀ و لکن ترث من قیمۀ الاعیان المتصلۀ بالعقار و الاملاك الارضی من
دون تقیید بذات الولد. و هذا الاخبار الصحاح لا یعارضها الا موثقۀ الفضل بن عبد الملک البقباق او ابن ابی یعفور عن ابی عبد اللَّه
علیه السّلام قال سألته عن الرجل هل یرث من دار امرأته او ارضها من- التربۀ شیئا او یکون فی ذلک بمنزلۀ المرأة فلا یرث من ذلک
شیئا (فقال) یرثها و ترثه کل شیء ترك او ترکت. حیث ان هذه صریحۀ فی ان کلا من الزوج و الزوجۀ یرث من کل ما ترکه الاخر.
و لکن هذه الروایۀ و ان کانت موافقۀ لظاهر القرآن الا انها مخالفۀ للأخبار الکثیرة المشهورة روایۀ و موافقۀ للعامۀ فتحمل علی التقیۀ
کما یومی إلی کونها صادرة علی التقیۀ متنها حیث یظهر من السؤال ان عدم ارث الزوجۀ من دار الزوج و تربۀ ارضه کان مسلمۀ بین
الشیعۀ و انما السؤال کان من حرمان الزوج عن دار الزوجۀ و ارضها و الحجۀ (ع) اجاب بالتسویۀ تقیۀ. ( 1) اقول: الاخبار الصحاح
کانت صریحۀ فی حرمان الزوجۀ من العقار و الاملاك الارضیۀ عینا و قیمۀ. و من اعیان الرباع و الاشیاء المتصلۀ بالأملاك بل ترث
من قیمۀ الطوب و الخشب من دون فرق فی ذلک بین ان تکون الزوجۀ ذات ولد و عدمها کما هو قضیۀ الاطلاق و العلۀ المنصوصۀ
فی جملۀ من النصوص. و بذلک افتی جل المحققین من اعلام الشیعۀ و قد خالف فی ذلک جمع منهم حیث قالوا: باختصاص حرمان
الزوجۀ عن اعیان الابنیۀ و الاخشاب و الاشجار المتصلۀ بالعقار و الاملاك بذات الولد مستدلا. بصحیحۀ ابن اذینۀ فی النساء اذا کان
لها ولد اعطین من الرباع. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 596 بعضی از محققان اصحاب بنا بر روایات صحیحه معتبره از ائمه
بحمل الامر .«__________________________________________________ 1» هدي علیهم السلام
بالإعطاء من الرباع علی الاعطاء من قیمۀ ما فی الرباع کما اشار إلی ذلک المصنف ره بقوله (و بما عداي بناها و اخشاب و اشجار
متصلۀ با عقارات عینا در صورتی که زنان را فرزندي نباشد از شوهران دیگر که بمیرند). و الحال ان مفاد الصحیحۀ و هو ارث
الزوجۀ من الرباع فیما اذا کانت ذات ولد مخالفۀ لإطلاق الاخبار المذکورة آنفا بل یظهر من روایۀ میسرة و من الروایات المتضمنۀ
للعلۀ سیما مکاتبۀ ابن سنان خلافها. و مع ذلک فهی مقطوعۀ و لا شاهد علی الحمل بالإعطاء من قیمۀ ما فی الرباع او بإعطاء حصۀ
الولد اذا مات بعد ابیه. فالحق هو حرمان الزوجۀ سواء کانت ذات ولد من المیت ام لا من الرقبۀ عینا و قیمۀ و من الاعیان المتصلۀ
بالرقبۀ عینا لا قیمۀ. للأخبار الصحاح و لا بعد فی ذلک لصحۀ تقیید الکتاب بالسنۀ الجاریۀ بلسان اهل العصمۀ (فقهاء اهل البیت علیهم
السلام) کما مر. ( 1) (اقول) قد اختلفوا فیما تحرم الزوجۀ عنها الاظهر حرمانها من نفس الارض عینا و قیمۀ سواء کانت الارض بیاضا
او مشغولۀ بزرع او شجر او بناء. و حرمانها من اعیان ما فیها من الاشجار و الآلات و الابنیۀ. فتعطی قیمۀ الابنیۀ و الالات و الاشجار. و
قیل بحرمانها من الرباع عینا خاصا لا من القیمۀ. و قیل بحرمانها من الرباع (الدور و المساکین) دون البساتین و الضیاع فتعطی قیمۀ
الالات و الابنیۀ من الدور و المساکین الواقعۀ فی البساتین و الضیاع. و کل ذلک خروج عن ظهور النصوص فانها کما مرت الاشارة
إلیها کانت صریحۀ فی ان حرمانها انما کان من الرقبۀ و الاملاك الارضیۀ عینا و قیمۀ و من الرباع عینا لا قیمۀ. بل لهن قیمۀ الطوب و
هو الاجر و البناء و الخشب و القصب و یقوم النقض (بضم النون) و هو ما انتقض من البنیان الجمع انقاض و نقوض (و بالکسر) و هی
اسم البناء المنقوض اذا هدم فتعطی حقها منه هذا و اللَّه هو العالم بأحکامه. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 597 و وجه آن که
میراث مردان دو برابر زنان تعیین یافت آنست که بر مردان جهاد واجبست و مهر و نفقه زن و باقی عیال ایشان واجبست. و نیز مردان
عاقله بعض اقرباء خود باشند تاوان جنایت آن بعض اقرباء بر ایشان واجب شود و زنان عاقله کسی نباشند تاوان جنایت کسی بر
صفحه 280 از 346
ایشان واجب بشود چنانکه مرویست از امام صادق و امام رضا و امام حسن عسکري علیهم السلام در جواب از سؤال از وجه حکم
دالست بر آن که میراث شوهران «1» مذکور. و پوشیده نماند که آیت مذکوره
1) خلاصه مفاد آیه کریمه اموریست __________________________________________________)
بشرح ذیل: 1- این که زوج را از اقل سهم که ربع باشد حاجبی نیست. 2- این که زوجه را از اقل سهمش که هشت یک میباشد
مانع و حاجبی نیست. 3- این که زوجه و زوج را از نصیب اعلا حاجبی نیست غیر از ولد به شرطی که از وارث بودن مانع آن نباشد.
-4 این که اولاد اولاد خواه مذکر باشند و خواه مؤنث مانند اولاد است در حاجب بودن از نصیب اعلی به جهت اطلاق ولد در آیه
شریفه. 5- این که اولادي که مانع و حاجب از نصیب اعلاي زوج هستند باید اولاد میت (زوجه) باشند خواه از زوج باشند و یا از
دیگر به مقتضاي قوله تعالی (لَهُنَّ) که نسبت اولاد را به زنان داده است نه بر مردان. 6- این که اولادي که حاجب از نصیب اعلاي
زوجه میگردد باید راجع به میت (زوج) باشند خواه از همان زن باشند و یا از دیگري به مقتضاي قوله تعالی (لَکُمْ) به سبب این که
نسبت اولاد را به مردان داده است نه به زنان. 7- این که مراد از ازواجی که وارث هستند زنان آزاد است زیرا که آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 598 زنان بیفرزند نصف مال ایشانست.
__________________________________________________حکم به توارث مستلزم حکم به
سلطنت است و از شرع مقدس ثابت شده است که عبید (غلامان و کنیزان) را سلطنتی نبوده هر چندي که قایل شویم به مالک بودن
آنها و باین معنی اخبار صحیحه از حضرات ائمه هدي (ع) با صراحۀ دلالت میکند. 8- این که مراد از ازواجی که وارثاند آنانند
که مسلمان باشند چون که ارث فرع ثبوت تحقق علقه ولایت است در میان وارث و مورث. به سبب این که کفر قاطع علقه ولایت
در ارث است طبق مقتضاي کاف خطاب در کلمه (لَکُمْ) و قوله (أَزْواجُکُمْ) و (تَرَکْتُمْ). توجیه این که اضافه مذکوره در کلمات
مذکوره دلالت میکند که وارث باید مسلم باشد نه کافر. 9- این که مقتضاي انصراف ازواج بر زنان منکوحه بعقد دوام اشتراط
ارث زوجه است به این که دائمی باشد نه منقطعه چنانچه اخبار صحیحه وارده از حضرات ائمه هدي علیهم السلام باین معنی دلالت
میکند. 10 - این که مقتضاي اطلاق زوج و زوجه شمول به مطلق معقوده است خواه دخول باشد یا نه مگر این که زوج در حال
مرض موت نکاح کند و بدون دخول بمیرد آن وقت نه مهر دارد و نه ارث میبرد به مقتضاي صراحت اخبار. 11 - این که مقتضاي
اطلاق زوج و زوجه شمول بر مطلقه بطلاق رجعی است. چون که مطلقه بطلاق رجعی در حکم زوجه است به مقتضاي اخبار
صحاح. و مادامی که عده به اتمام نرسیده طرفین از یکدیگر ارث میبرند. و بعد از انقضاي عده عصمت منقطع شده ارث نمیبرد
مگر این که در اثناي مرض موت زوج طلاق دهد آن وقت زوجه مطلقه تا به غایت یک سال ارث میبرد اگر زوج بمیرد. مگر این
که در اثناي سال زوج از همان مرض صحت یابد و یا زوجه مطلقه زوج آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 599 و از زنان با
فرزند چهار یک مال ایشان بعد از جدا کردن وصیت و
__________________________________________________دیگر اختیار کند از این دو حال زوجه
مطلقه در حال مرض موت مستحق ارث نیست پس از انقضاي عده رجعی به مقتضاي صراحت اخبار در این موضوع. 12 - به
مقتضاي اطلاق زوج و زوجه شمول بر ازواج در حال مرض موتست. ولی مقتضاي اخبار ازواج در حال مرض موت در صورتی که
پیش از تحقق دخول زوج بمیرد موجب ارث نمیشود و مهر هم نمیبرد. لیس للمریض ان یطلق و له ان یتزوج فان هو تزوج و دخل
بها فهو جایز و ان لم یدخل بها حتی مات فی مرضه فتطلیقه باطل و لا مهر و لا میراث (کما تدل علی ذلک حسنۀ زرارة و موثقۀ عبید
بن زرارة و عمل بهما الاصحاب). 13 - مقتضاي اطلاق آیه کریمه ثبوت ارث زوجه است از جمیع ما ترك زوج عینا خواه زوجه
صاحب فرزند باشد یا نه لکن بموجب اخبار وارده از حضرات ائمه معصومین علیهم السلام زوجه از رقبه املاك ارضیه ارث نمیبرد
نه عینا و نه قیمۀ. و هم چنین محرومست از عین اعیان و اشجار و آلات متصله به املاك و خانهها و منازل نه از قیمت منقوض آنها
صفحه 281 از 346
چنانچه در اخبار وارده در موضوع حرمان زوجه از املاك مفصلا منقول گردیده است. میتواند طالب حق بقدر فهم و فراست خود
از آن استفاده نموده و در ضمن اخبار منقوله حکمت ممنوعیت زوجه از ارث از املاك مشروحا بیان شده است. اینست نص مکاتبه
ابن سنان: قال: علۀ المرأة انها لا ترث من العقار شیئا الا قیمۀ الطوب و النقض. لان العقار لا یمکن تغییره و قلبه و (المرأة) قد یجوز ان
یقطع ما بینهما و بینه من العصمۀ. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 600 قرض ایشان.
__________________________________________________و یجوز تغییرها و تبدیلها. و لیس
الولد و الوالد کذلک لانه لا یمکن التفصی منهما. و المرأة یمکن الاستبدال بها فیما یجوز ان یجیء و یذهب کان میراثه فیما یجوز
تبدیله و تغییره ما اشبهها (یعنی ارید بما اشبهها ما لا ضرر فی المشارکۀ). و کان الثابت المقیم علی حاله کمن مثله فی الثبات و القیام.
-14 این که مقتضاي ظهور آیه کریمه اینست که براي زوج زیاده از نصف ترکه زوجه. و براي زوجه زیاده از ربع ترکه زوج سهمی
نیست ابدا خواه وارث علی حده مشارك در ارث باشد یا نباشد. ولی جمعی از اعلام شیعه قائل شدهاند بر این که اگر میت زوجه
باشد و وارث دیگري غیر از زوج نباشد ترکه به همگی راجع به زوج است نصف ترکه بعنوان فرض و تسمیه در قرآن و نصف
دیگري بعنوان رد طبق مقتضاي اخبار صحاح. و اگر میت زوج باشد و غیر از زوجه وارث دیگري نباشد آن وقت پس از وضع سهم
زوجه ما بقی ترکه راجع به امام است خواه در زمان حضور باشد و خواه در زمان غیبت. چنانچه اکثر علماي امامیه فتوي دادهاند و
باین معنی اطلاق آیه شریفه دلالت میکند به جهت این که مقتضاي تحدید اینست که زیاده از نصیب اعلی چیزي نیست و اخبار
وارده از حضرات ائمه معصومین علیهم السلام هم باین معنی به صراحت لهجه دلالت میکند که زیاده از آخرین نصیب زوجه راجع
به امام است به سبب ولایت که از اسباب محسوبست. (و مع هذا کله) مقتضاي تحدید نصیب زوج و زوجه عدم جواز رد زیاده از
آخرین آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 601 و میراث زنان از شوهران بیفرزند چهار یک مال ایشانست. و از شوهران با فرزند
هشت یک مال ایشان بعد از جدا کردن وصیت و قرض ایشان.
سورة النساء آیه 12
الایۀ السادسۀ قوله تعالی فی سورة النساء ایضا وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَۀً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ
کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّۀً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ. یعنی اگر باشد
مردي که بمیرد و میراث گرفته شود ازو کسی که پدر و مادر و فرزند ازو نمانده باشد یا باشد زنی که بمیرد و میراث گرفته شود
ازو کسی که پدر و مادر و فرزند نمانده باشد ازو مر آن مرد یا زن را باشد برادري یا خواهري پس هر یک از برادر و خواهر او
راست شش یک مال او و اگر باشند برادران یا خواهران او بیشتر از یکی پس ایشان شریکانند در یک بخش از سه بخش مال او بعد
از جدا کردن وصیتی که وصیت کرده باشد آن میت به او و بعد از جدا کردن
__________________________________________________نصیب زوج و زوجه است. چنانکه
مفاد روایت جمیل بن دراج است از حضرت صادق علیه السلام که فرمود به زوج و زوجه رد نمیشود. و اخباري که دلالت بر رد به
زوجه میکند از جهت سند و هم از جهت دلالت ضعیف است و زوج و زوجه از افراد اولو الارحام نیستند تا این که زیاده از تسمیه
بحکم اقربیت به ایشان رد شود. 14 - این که مقتضاي ضمیر جمع مؤنث در قول او تعالی (لَهُنَّ) اشتراك زنانست در ربع و ثمن که
نصیب زوجه مقرر گردیده در شرع اسلامی چنانچه صریح اخبار است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 602 قرضی که در ذمه
او مانده باشد تا وقت مردن در حالتی که قصد مضرت وارثان نکرده باشد میت در آن وصیت امر میکند خداي تعالی باین احکام
در اصل لغت «2» بدان که کلاله .«1» امر کردنی و خداي تعالی دانا است به احوال مردم بردبار است در جزاي اعمال قبیحه ایشان
مصدریست بمعنی کلال و او نقصان قوت
صفحه 282 از 346
1) خلاصه ترجمه آیه کریمه اینست: __________________________________________________)
اگر میتی (چه مرد و چه زن) که از او ارث میبرند پدر و مادر نداشته باشد فقط یک برادر یا یک خواهر از مادر داشته باشد از
براي آن برادر یا خواهر از ما ترك یک ششم مقرر است. اگر اولاد امی (مادري) دو نفر یا بیشتر از دو نفر باشد از براي آنها از مال
میت ثلث مقرر است که تمام آنها در آن یک سهم از سه سهم آن مال شریکند که بطور تساوي تقسیم میکنند (ذکور باشند یا
اناث یا بعضی ذکور و بعضی اثاث). ( 2) قال الفراء: الکلالۀ ما خلا الوالد و الولد سموا الکلالۀ لاستدارتهم بنسب المیت الاقرب
فالاقرب من تکلله الشیء اذا استدار فکل وارث لیس بوالد للمیت و لا ولد له فهو کلالۀ مورثه. و فی الصحاح: الکل الذي لا ولد له و
لا والد و یقال الرجل یکل کلالۀ و العرب تقول لمن یرثه کلالۀ اي لم یرثه عن عرض بل عن قرب و استحقاق. و فی القاموس:
الکلالۀ الاعیاء و من لا ولد له و لا والد. و قال العلامۀ الطبرسی ره فی تفسیر الآیۀ: اصل الکلالۀ: الاحاطۀ و منه الاکلیل لاحاطته
بالرأس. و منه الکل لاحاطته بالعدد. فالکلالۀ: تحیط به اصل النسب الذي هو الولد و الوالد. و قال ابو مسلم: اصلها من کل اي اعیی
فکان الکلالۀ تناول المیراث من بعد علی کلاء و اعیاء. و قال الحسین بن علی المغربی: اصله عندي ما ترکه الانسان وراء ظهره مأخوذ
آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 603 جسمانیست.
__________________________________________________من الاکل و هو الظهر تقول العرب:
(ولانی فلان اکله) علی وزن اطله اي ولانی ظهره و العرب تخبره بهذا الاسم عن جملۀ النسب و الوارثۀ قال عامر بن الطفیل: و انی و
ان کنت ابن فارس عامر و فی السر منها و الصریح المهذب فما سود تنی عامر عن کلالۀ ابی اللَّه ان أسمو بأم و لا اب و یروي عن
وراثۀ. و قال زیادة بن زید العذري: و لم ارث المجد التلید کلالۀ و لم یأن منی فترة لعقیب و یقال رجل کلالۀ و قوم کلالۀ و امرأة
کلالۀ لا تثنی و لا تجمع لانه مصدر انتهی کلامه رفع مقامه. و قال العلامۀ البیضاوي فی تفسیر الآیۀ: و هی (الکلالۀ) فی الاصل مصدر
بمعنی الکلال قال الاعشی. فآلیت لا ارثی لها من کلالۀ و لا من حفا حتی الاقی محمدا فاستعیرت لقرابۀ لیست بالبعضیۀ لأنها کلالۀ
بالإضافۀ إلیها ثم وصف بها المورث و الوارث بمعنی ذي کلالۀ کقولک فلان من قرابتی. و قال العلامۀ السعید اللبنانی فی اقرب
الرجل و غیره من المشی و غیره کلا و کلۀ و کلالا و کلولا و کلالۀ و کلولۀ: تعب و اعیا فهو (کال) و- « کل » الموارد ج 2 ص 1099
صار کلا اي لا ولد له و لا والد و- البصر و السیف و غیره: لم یقطع فهو (کل و کلیل). و کذا یقال کل لسانه و بصره اذا نبا و لم
القرابۀ بیننا « لحت » ) یحقق المنطوق و المنظور. (إلی ان قال). (الکلالۀ الاعیاء و- من لا ولد له و لا والد و- ما لم یکن من النسب لحا
(ض) لحا لصقت للحت العین و لحت (ل) لححا و لحا: لصقت اجفانها بالرمض (اقرب الموارد ج 2 ص 1231 ).) و من آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 604 و در شرع به سه معنی مستعمل شود
__________________________________________________تکلل نسبه بنسبک کابن العم و شبهه
و العرب » و قیل هو الاخوة للأم او بنو العم الأباعد او ما خلا الوالد و الولد او هی من العصبۀ من ورث معه الاخوة للأم. و فی الصحاح
تقول هو ابن عم الکلالۀ (بإضافۀ کلمۀ عم إلی الکلالۀ.) و ابن عم کلالۀ (من دون اضافۀ عم إلی لفظ الکلالۀ.) اذا لم یکن لحا و
و حکی عن اعرابی انه قال (مالی .« کان رجلا من العشیرة (و یقولون ایضا) لم یرثه کلالۀ لم یرثه عن عرض بل عن قرب و استحقاق
کثیر و یرثنی کلالۀ متراخ نسبهم). و یقال هو مصدر من تکلله النسب اي تطرفه کانه اخذ طرفیه من جهۀ الوالد و الولد و لیس له
منهما احد فسمی بالمصدر. و فی تفسیر حبر الامۀ عبد اللَّه بن عباس علی ما ألفه العلامۀ الفیروزآبادي ط مصر فی تفسیر الایۀ (و ان
کان رجل) لا ولد له و لا والد و لا قرابۀ له الولد و الوالد (یُورَثُ کَلالَۀً) یورث ماله إلی کلالۀ. و (الکلالۀ) هی الاخوة و الاخوات من
الام (أَوِ امْرَأَةٌ) او کانت امرأة مثل ذلک. و یقال الکلالۀ: ما خلا الولد و الوالد. و یقال الکلالۀ: هی المال الذي لا یرثه والد و لا ولد
(وَ لَهُ) للمیت (أَخٌ أَوْ أُخْتٌ) من ام (فَلِکُ لِّ واحِ دٍ مِنْهُمَ ا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ) الذکر و الانثی فیه
سواء. (مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ) من بعد قضاء الدین علیه و استخراج وصیۀ یوصی بها إلی الثلث (غَیْرَ مُضَارٍّ) للورثۀ و هو ان
صفحه 283 از 346
یوصی فوق الثلث (وَصِ یَّۀً مِنَ اللَّهِ) فریضۀ من اللَّه علیکم قسمۀ المواریث (وَ اللَّهُ عَلِیمٌ) بقسمۀ المواریث (حَلِیمٌ) فیما یکون بینکم من
الجهل و الخیانۀ فی قسمۀ المواریث لا یجعلکم بالعقوبۀ. ت الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 605 یکی وارثی که غیر پدر و مادر و
یعنی «3» سیم معنی مصدري .«2» باشد. دوم کسی که بمیرد و وارث او نه پدر او باشد و نه مادر او و نه فرزند او «1» فرزند
خویشاوندي غیر پدر و مادر و فرزند از جهت آن که خویشاوندي غیر پدر و مادر و فرزند ناقص است نسبت به خویشاوندي ایشان و
در بعض روایات از ائمه هدي علیهم السلام واقع
(__________________________________________________اقول) قد ظهر مما ذکر ان الکلالۀ هم
الاقارب غیر الوالد و الولد سموا بذلک اعتباطا و ارتجالا اذا اخذ من الاکلیل لاستدارتهم بالنسب و خلو الوسط عن الوالد و الولد. او
من الکلال و هو الاعیاء فکأنهم لتناولهم المیراث من بعد علی اعیاء و ضعف. او من الکل و هو الثقل فکأنهم کل و ثقل علی المورث
و یطلق علی المورث و الوارث من جهۀ انتساب کل منهما إلی الاخر. فالکلالۀ مصدر یتناول الذکر و الانثی و بما ذکر فسرت الکلالۀ
فی الاخبار کما فی معانی الاخبار عن ابی عبد اللَّه (ع) قال الکلالۀ ما لم یکن والدا و لا ولدا. [.....] ( 1) به اعتبار این که کل و ثقیل
است بر میت بخلاف وارث پدر و مادر و فرزند چون که اینها به منزله خود میت هستند. ( 2) اطلاق کلاله بر میت که وارث او پدر و
مادر و فرزند نبوده باشد از باب تسمیه مورث باسم وارث است. چون که نسبت کل و ثقل بر وارث غیر پدر و مادر و فرزند اظهر
است از نسبت آن به مورث. ( 3) معناي مصدري کلاله عبارت از اعیاء و یا از ثقل است نه خویشاوند و اطلاق کلاله به خویشاوندي
غیر از پدر و مادر و فرزند به سبب ثقل بودن آنهاست به میت. اطلاق کلاله بر پدر و مادر و فرزند صحیح نیست به جهت این که
اینها به منزله خود میت خلیفه اولیه بمال مورث پس از مردنست. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 606 شده که کلاله
و موافق این تفسیریست آن که بعضی گفتهاند که روشنتر در تفسیر کلاله آنست که او قرابتی «1» عبارتست از برادران و خواهران
و در قول او (یورث) سه .«2» است در جانب عرض نه در جانب طول مثل برادر و خواهر و عم و عمه و خال و خاله و فرزندان ایشان
بمعنی وارث گردانیدن و صیغه «4» بمعنی میراث گرفتن یعنی یورث منه یا از ایراث «3» قرائتست صیغه مضارع مجهول از ارث
بمعنی ایراث بر قرائت اول «5» مضارع معلوم از ایراث و صیغه مضارع معلوم از توریث
1) تفسیر کلاله به برادران و __________________________________________________)
خواهران در اخبار چنانچه از تفسیر ابن عباس نقل گردید. بلحاظ بیان مصداق و تفسیر آیه شریفه است نه این که از باب تعیین
موضوع به لفظ کلاله است بالخصوص تا این که شامل به عم و خال و غیر اینها نباشد. ( 2) تفسیر کلاله که به بعضی نسبت دادهاند
موافق با تفسیر اهل بیت علیهم السلام است. چون که تفسیر به برادران و خواهران از باب بیان مصداقی از مصادیق مفهوم کلاله
است به قرینه قوله تعالی (وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ) چنانچه بیان گردید. و علاوه اخبار وارده در تفسیر کلاله صریحست در این که کلاله
کسی است که پدر (مادر) و فرزند نباشد چنانچه گذشت. و فرزند فرزند هر قدر پایینتر روند فرزند هستند و هم چنین پدر و مادر
پدر و مادر هر چند بالا روند پدر و مادر هستند کلاله نیستند نه در لغت و نه در عرف شرع. ( 3) از ورث یورث (یرث) و یورث
مجهولا ارثا از باب وعد یوعد (یعد) و یوعد وعدا. ( 4) از أورث یورث ایراثا از باب اکرم یکرم اکراما. ( 5) از باب تفعیل ورث
یورث توریثا مانند کرم یکرم تکریما. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 607 بمعنی اول و بر دو قرائت دیگر رجل مذکور
عبارت از میت باشد و یورث صفت رجل و کلاله بمعنی ثانی خبر (کان) یا یورث خبر کان باشد و کلاله بمعنی ثانی خبر بعد از
خبر یا حال یا بمعنی ثالث مفعول له یا بمعنی اول مفعول به یورث مبنی للفاعل. و قول او (أَوِ امْرَأَةٌ) عطف است بر رجل و قول او (وَ
لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ) عطف است بر جمله مذکوره یا حال است از ضمیر یورث. و ضمیر له راجع است به رجل یا امرأة و ضمیر (منهما)
راجع است به اخ و اخت و بر معنی ثانی قرائت اول رجل عبارت از وارث باشد و یورث صفت او یا خبر (کان) و کلاله بمعنی اول
خبر کان یا خبر بعد از خبر یا حال بمعنی ثالث مفعول له. و قول (أَوِ امْرَأَةٌ) عطف باشد بر (رجل) و ضمیر له راجع باشد به رجل یا
صفحه 284 از 346
امرأة و ضمیر منهما راجع به رجل یا امرأة و اخ یا اخت بخلاف توجیهات سابقه. لیکن معنی اول قرائت اول مرجح است به موافقت
دو قرائت دیگر و به موافقت آیت دیگر که نظیر این آیتست و آن قول اوست (إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ) چنانکه عن
قریب مذکور گردد. و بر هر تقدیر مراد از اخ و اخت برادر و خواهر مادریست بنا بر روایات صحیحه از اهل بیت علیهم السلام و بنا
بر اجماع و بنا بر قرائت ابی و له اخ أو أخت من الام. و قرائت سعد بن مالک (و له اخ او اخت من ام) به قرینه آن که در آیت نظیر
این آیت که مذکور شد میراث اخوة و اخوات بر وجه دیگر مبین شده پس باید که مراد از اخوه و اخوات در این آیت غیر مراد در
آن آیت باشد و چون میراثی که اینجا مذکور شده مثل میراث مادرانست مناسب آنست که اخوه و اخوات آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 608 اینجا بر اخوة و اخوات مادري محمول شوند و آنجا بر اخوة و اخوات پدري یا پدر مادري و ضمیر
(کانوا) راجح است به جنس اخ یا اخت و تذکیر و جمعیت او بنا بر تغلیب مذکر است بر مؤنث و تغلیب جمع بر تثنیه و برین قیاس
است ضمیر (فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ). و ذلک اشارتست به اخ یا اخت بمعنی واحد و ضمیر (یوصی) راجع است به میت مذکور صریحا اگر
رجل عبارت از میت باشد یا مفهوم ضمنا اگر عبارت از او وارث باشد. و قول او (غَیْرَ مُضَارٍّ) حال است از فاعل یوصی و مراد از
مضرت در وصیت آنست که وصیت کند به زیاده از ثلث یا بدین غیر واقع جهت ضرر رسانیدن به وارثان و ظلم او. چه تخصیص
این قید باین آیت که اخوة و اخوات مادري اقربند بقصد مضرت از اولاد و ابوین و ازواج بحسب عادت. و قول او (وَصِ یَّۀً مِنَ اللَّهِ)
مفعول مطلق فعل محذوفست یعنی (یوصیکم اللَّه بهذه الاحکام وصیۀ) یا منصوبست به اختصاص یعنی (اعنی من هذه الوصایا وصیۀ
بر آن که میراث برادر یا خواهر مادري اگر یکی باشد شش یک مال «1» من اللَّه). و پوشیده نیست که آیت مذکوره دلالت میکند
است و اگر زیاده باشد یک بخش__________________________________________________
1) و هم چنین دلالت میکند که اخ و اخت خواه واحد باشد یا متعدد با وجود والدین و فرزند میت و یا با وجود یکی از اینها )
وارث نیستند. چون که وراثت اخوة بعنوان کلاله است و وراثت کلاله در صورت نبودن والد و ولد است. و مراد از (والد) پدر و
مادر است نه تنها پدر. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 609 از سه بخش مال علی السویه بعد از جدا کردن وصیت قرضی که
متعلق باشد به آن مال.
سورة النساء آیه 176
الایۀ السابعۀ قوله تعالی فی سورة النساء ایضا یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَۀِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ
ما تَرَكَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ
یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِ لُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. یعنی طلب حکم میکنند مردم از تو اي محمد در باب کلاله بگو که خداي تعالی
حکم میکند از براي شما در باب کلاله و آن حکم اینست: که اگر بمیرد مردي که نباشد مر او را فرزندي و باشد مر او را خواهري
پس خواهر او راست نصف آن چه بگذارد از مال. و آن مرد نیز وارث آن خواهر میشود اگر آن خواهر بمیرد و او بماند اگر نباشد
آن خواهر را فرزند. پس اگر باشد کلاله آن مرد که مرده و فرزند نگذاشته دو خواهر یا بیشتر پس مر ایشان راست دو بخش از سه
بخش آن چه گذاشته باشد. و اگر باشد کلاله آن جماعتی که بعض ایشان مردان باشند و بعض ایشان زنان پس مر مذکر راست
ازیشان برابر حصه دو مؤنث ازیشان بیان میکند خداي تعالی از براي شما احکام میراث را از جهت مکروه داشتن آن که گمراه
آن بود که جابر بن «1» شوید و خداي تعالی بهر چیزي داناست بر وجه صواب. بعض مفسران گفتهاند که سبب نزول این آیت
1) فی تفسیر ابن عباس تألیف __________________________________________________)
الفیروزآبادي طبع مصر سنۀ 1356 ه. نزلت هذه الآیۀ (یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَۀِ) فی جابر بن عبد اللَّه الانصاري سأل
النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 610 عبد اللَّه مریض شده و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
صفحه 285 از 346
به عیادت او رفت گفت یا رسول اللَّه وارث من
__________________________________________________ان لی اختا مالی منها ان ماتت فقال
اللَّه یسئلونک یا محمد عن میراث الکلالۀ (قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ) یبین لکم (فِی الْکَلالَۀِ) فی میراث الکلالۀ و الکلالۀ ما خلا الوالد و الولد
ثم بین فقال (إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ) مات (لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ) و لا والد (وَ لَهُ أُخْتٌ) من ابیه و امه (فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ) المیت من المال (وَ هُوَ
یَرِثُها) ان ماتت (إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ) ذکر او انثی (فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ) اختین من اب و ام او اب (فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ) ما ترك المیت
من المال (وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً) ذکرا و انثی من اب و ام او من اب (فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ) نصیب (الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ) قسمۀ
المیراث ان تضلوا لکی لا تخطئوا فی قسمۀ المیراث و اللَّه بکل شیء من قسمۀ المواریث و غیرها (علیم) و فی تفسیر البیضاوي روي
ان جابر بن عبد اللَّه الانصاري کان مریضا فعاده رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فقال انی کلالۀ فکیف اصنع فی مال فنزلت و
هی اخر ما نزل فی الاحکام. و قال العلامۀ الطبرسی فی المجمع اختلف فی سبب نزول الآیۀ فروي عن جابر بن عبد اللَّه انه قال
اشتکیت و عندي تسعۀ اخوات لی او سبع فدخل علی النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فنفخ فی وجهی فافقت فقلت یا رسول اللَّه
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم الا اوصی لاخواتی بالثلثین قال احسن قلت الشطر قال احسن ثم خرج و ترکنی و رجع إلی فقال یا جابر
انی لا اراك میتا من وجهک هذا و ان اللَّه تعالی قد انزل فی الذي لإخوتک فجعل لهن الثلثین. قالوا و کان جابر یقول أنزلت هذه
السورة فی. و عن قتادة قال ان الصحابۀ کان همهم شأن الکلالۀ فانزل اللَّه فیها هذه الآیۀ و قال البراء بن عازب اخر سورة نزلت کاملۀ
، براءة و آخر آیۀ نزلت خاتمۀ سورة النساء یَسْتَفْتُونَکَ الایۀ أورده البخاري و مسلم فی صحیحیهما آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 611 کلاله منست پس چگونه قسمت کنم مال خود را بر ایشان پس این آیت نازل شد
__________________________________________________و قال جابر نزلت بالمدینۀ و قال ابن
سیرین نزلت فی مسیر کان فیه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و اصحابه و تسمی هذه الآیۀ آیۀ الصیف. و ذلک ان اللَّه تعالی
انزل فی الکلالۀ آیتین. (احدهما) فی الشتاء و هی التی فی اول هذه السورة. (و اخري) فی الصیف و هی هذه الآیۀ (و روي) عن عمر
بن الخطاب انه قال سألت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عن الکلالۀ فقال یکفیک او یجزیک آیۀ الصیف. و فی تفسیر
الاتقان لعلوم القرآن للعلامۀ جلال الدین السیوطی الشافعی ج 1 ص 22 ط القاهرة قال الواحدي انزل اللَّه فی الکلالۀ آیتین (احدهما)
فی الشتاء و هی التی فی اول النساء (و الاخري) فی الصیف و هی التی فی آخرها. و فی صحیح مسلم عن عمر ما راجعت رسول اللَّه
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فی شیء ما راجعته فی الکلالۀ و ما اغلظ فی شیء ما اغلظ لی فیها حتی طعن بإصبعه فی صدري. و قال
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یا عمر الا تکفیک آیۀ الصیف التی فی آخر سورة النساء. و فی المستدرك (للحاکم النیسابوري) عن ابی
هریرة ان رجلا قال یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ما الکلالۀ قال: اما سمعت الآیۀ التی نزلت فی الصیف (یستفتونک قل اللَّه
یفتیکم فی الکلالۀ). اقول قد اشبعنا الکلام حول ما صدر من ابی بکر و عمر فی ارث الکلالۀ فی تعلقینا (الارشاد) علی منهاج الکرامۀ
للعلامۀ الحلی اعلی اللَّه مقامه و اللازم علی الباحث الجد الرجوع الیه فان فیه شأنا من الشأن الحمد للّه و الصلاة علی نبیه و آله. و
معنی قوله تعالی (یَسْتَفْتُونَکَ) اي یریدون منک یا محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بیان آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 612
و استفتاء در لغت طلب فتوي و بیان حکم است در مسأله مشکله و افتاء بیان حکم است که مبهم باشد و معنی کلاله آنست که سابقا
و مراد از استفتاء اینجا بیان میراث کلاله است به قرینه جواب یعنی بگو اي محمد که بیان میکند خداي تعالی .«1» مذکور شد
حکم مسأله شما را در باب میراث کلاله. و قول او (إِنِ امْرُؤٌ) شروع است در بیان میراث کلاله و ترك عطف در قول او (إِنِ امْرُؤٌ) از
جهت کمال اتصال است اگر داخل باشد در تحت (قل) و از جهت کمال انقطاع است اگر در برابر قل باشد هم چنان که ترك
عطف در قول او (قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ) از جهت کمال انقطاع است. و (امرؤ) فاعل فعل محذوفست و (هلک) مفسر آن فعل است یعنی
(ان هلک امرؤ). و قول او (لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ) صفت امرؤ است یا حال از او. و قول او (وَ لَهُ أُخْتٌ) حال است یا حال بعد از حال است یا
صفحه 286 از 346
عطف است بر صفت یا حال یا بر نفس شرط.
__________________________________________________حکم اللَّه فی میراث الکلالۀ حیث ان
الحمل علی استفتاء جابر فقط یوجب صرف ظهور الهیئۀ عن وضعها الاصلی فان هیئۀ یستفتونک (ضمیر الجمع) وضع لبیان ان الفاعل
جمع فی هذا الوضع و اما اذا حمل علی الجمع فیکون استفتاء جابر من جملۀ مریدي الاستفتاء. ( 1) و قد اشبعنا التکلم فی الکلالۀ من
حیث وضع اللغۀ و الاستعمال فی القرآن و الشرع. [.....] آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 613 و مراد از (ولد) اینجا نیز عامتر
چنانکه متبادر است بلکه عامتر است از آن که بیواسطه باشد یا بواسطه چنانکه گذشت. پس قول او (لَیْسَ «1» است از پسر و دختر
لَهُ وَلَدٌ) و قول او (إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ) دالند بر آن که میراث بردن هر یک از برادر و خواهر از دیگري مشروط است به آن که
فرزند نمانده باشد از او اصلا نه پسر و نه دختر. لیکن این شرط کافی نیست بلکه شرط است که پدر و مادر نیز نمانده باشند چنانکه
پس آن که مخالفان برادر را از خواهر با وجود دختر او نصف مال او را میراث میدهند مخالفت قرآن «2» معلوم شد از آیت سابق
1) به جهت این که .«__________________________________________________) 3» میکنند
لفظ ولد اطلاق میشود لغۀ و عرفا بر فرزند خواه مذکر باشد خواه مؤنث چنانچه در آیه یُوصِ یکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ
الْأُنْثَیَیْنِ استعمال شده است در ذکور و اناث. ( 2) و الوجه فی ذلک ان الکلام فی الکلالۀ و هی علی ما هو المنصوص لغۀ و سنۀ من
لا یکون والدا و لا ولدا. ( 3) و الوجه فی ذلک ان الظاهر من الآیۀ هو اشتراط ارث الاخوة من الاخت و بالعکس بعدم الولد و الولد
قد یشمل الذکر و الاناث کما هو الامر فی آیۀ یُوصِ یکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و هذا هو المصرح به فی اللغۀ و
المنصوص علیه من اهل البیت علیهم السلام و هو مذهب ابن عباس ره. و مع هذا لا ینظر إلی ما روي من ان الاخوات مع البنات
عصبۀ فلا تحجب البنت الاخ. لانه خبر واحد یخالف نص القرآن و اجماع علماء اهل البیت و روایاتهم صلوات اللَّه علیهم اجمعین فلا
معنی للقول بالعصبۀ حیث ان ظاهر الآیۀ (وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ) عدم ارث الاخ مع البنت لانه اشتراط فی ارث الاخ مطلقا
نفی الولد مطلقا. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 614 و ضمیر (کانَتَا) راجع است به کلاله و تثنیه او به اعتبار خبر است و
ضمیر (کانُوا) نیز راجع است به کلاله و جمعیت او به اعتبار خبر است. و مراد از اخوة عامتر است از اخوة و اخوات بر سبیل تغلیب. و
قول او (أَنْ تَضِ لُّوا) مفعول له (یُبَیِّنُ اللَّهُ) است بحذف مضاف یعنی (کراهیۀ ان تضلوا). و آیت مذکوره دالست بر آن که میراث یک
خواهر نصف مال است. و میراث دو خواهر یا بیشتر دو بخش از سه بخش مال. و میراث برادر و خواهر با هم دو برابر حصه هر
به «1» خواهر است هر برادر را و نصف حصه هر برادر است هر خواهر را. و میراث برادر بیخواهر و بیوارث دیگر تمام مال است
قرابت خواه __________________________________________________ بل لو ارید من نفی الولد
خصوص الذکر للزم الاجمال و عدم فهم شیء منها لإطلاق الوضع و هذا باطل لکونه تعالی فی مقام البیان و لا یصح تأخیر البیان عن
وقت الحاجۀ و مع ذلک کله ان مفهوم الکلالۀ ان کان المراد منها المیت کما قیل یدل علی عدم ارث الاخوة مطلقا مع الولد و الوالد
و هو مقرر عند العامۀ ایضا فی الوالد. و قوله تعالی وَ (هُوَ یَرِثُها) اي مالها کله (یدل) علی ان الاخ کان من ذوي الفروض و الحال ان
الاحکام یجب ان یستخرج من الآیۀ لا ان الآیۀ لا بد ان ینطبق بالأحکام التی قرروها بآرائهم المستنبطۀ من الاستحسانات و الاقیسۀ فان
دین اللَّه لا یصاب بالعقول. ( 1) به جهت ظهور قوله تعالی وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ یعنی برادر به کلیه مال وارث میشود در
، صورتی که میت را ولدي نباشد. وارث بودن جنس برادر به کلیه مال خواهر بعنوان فرض است آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 615 یکی و خواه بیشتر علی السویه. و مراد از خواهر و برادر اینجا خواهر و برادر پدر مادري است یا پدري چنانکه سابقا معلوم
و مراد از ولد جنس فرزند .«__________________________________________________ 1» شد
است خواه مذکر باشد و خواه مؤنث و خواه واحد و خواه متعدد چنانچه از آیه یُوصِ یکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ
مستفاد میگردد حیث ان المراد من الاولاد فی الآیۀ مطلق الولد سواء کان مذکرا او مؤنثا و سواء کان واحدا او متعددا. ( 1) به جهت
صفحه 287 از 346
این که تقسیم سهام کلاله علی السویه در صورت زیاده بودن اخ و یا اخت چنانچه صریح آیه کلاله واقعه در اول سوره نساء (آیه
12 ) است مخالف حکم به تقسیم بر سبیل (لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) است چنانچه صریح آیه واقعه در آخر همین سوره است و
اختلاف به تقسیم در تعیین حکم واحد غیر معقول است به سبب لزوم تناقض پس لازم است براي رفع تناقض در میان این دو حکم
یکی را حمل بر موردي بکنیم که غیر از مورد حکم آخر باشد و مسلم است در فقه اسلامی که کلاله امی ما ترك را علی السویه
تقسیم میکنند و کلاله ابی (للذکر مثل الانثیین) تقسیم میکنند. و این معنی را تأیید میکند قول ابن عباس علی ما فی تفسیره: (بان
الکلالۀ هی الاخوة و الاخوات من الام) و قرائت قوله تعالی (وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ) بهذا اللفظ و له اخ او اخت من ام. و قرائت ابی (و له
اخ او اخت من الام). و قرائت سعد بن مالک (و له اخ او اخت من ام) در آیه 12 واقعه در اول سوره نساء. پس مراد از کلالۀ در آیه
176 بموجب حکم به تقسیم سهام بعنوان (فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) کلاله ابی است چنانچه نصوص وارده از حضرات معصومین
علیهم السلام با صراحت لهجه در قبال آراء فقهاء اهل سنت در اعصار ایشان آیه شریفه را به کلاله ابی تفسیر میکند. آیات
الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 616 لیکن خواهر و برادر پدري میراث نبرد مگر بشرط عدم خواهر و برادر پدر مادري. و مطلق
.«1» برادران و خواهران و اولاد ایشان هر چند پایان روند
1) از آیه شریفه فوائدي مستفاد __________________________________________________)
میگردد بشرح زیر: 1- آیه شریفه یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَۀِ مانند آیه شریفه وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَۀً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ
أَخٌ أَوْ أُخْتٌ. دلالت میکند بر این که ارث اخوة خواه پدري و خواه مادري مشروط به انتفاي پدران و اولاد است مطلقا. و از این
کلام مستفاد میگردد که اخوة و اخوات اهل مرتبه ثانیهاند چنانچه مستفاد میگردد که پدر و مادر و اولاد خواه مذکر و خواه
مؤنث اهل مرتبه اولایند. 2- آیه شریفه قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَۀِ دلالت میکند بر تفصیل توریث کلاله پدري بوجه اطلاق چنانچه
آیه شریفه وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَۀً دلالت میکند بر تفصیل حکم کلاله مادري. و از این دو آیه معلوم میگردد که هر دو
کلاله (پدري و مادري) گاهی در موردي مجتمع و گاهی متفرق میباشند. 3- این که کلاله مادري اگر یک نفر باشد سدس و در
صورت نبودن سایر ورثه تمامی ترکه را بعنوان رد میبرد. و اگر زیاده از یک نفر باشد آن وقت ثلث ترکه را برابر تقسیم میکنند
اگر در مرتبه ایشان وارث دیگري نباشد ما بقی ترکه را بعنوان رد تقسیم مینمایند و به عصبه چیزي نمیرسد. 4- این که کلاله
پدري زمانی که یک نفر خواهر باشد نصف ترکه را بعنوان آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 617
__________________________________________________تسمیه ارث میبرد و در صورت عدم
وارث دیگر هم مرتبه باقی ترکه را بعنوان رد و قرابت میبرد. و اگر دو نفر و یا زیاده خواهر باشند آن وقت دو ثلث ترکه را بعنوان
تسمیه وارث میشوند و در صورت نبودن سایر وارث باقی را بعنوان قرابت میبرد. 5- این که اگر کلاله پدري با کلاله مادري جمع
شوند و کلاله پدري همه مذکر باشند یا بعضی مذکر و بعضی مؤنث در این صورت کلاله مادري اگر یک نفر باشد سدس میبرد
و اگر اکثر از واحد باشند ثلث را علی السویه تقسیم میکنند. باقی ترکه راجع به کلاله پدري است در میان خودشان بر سبیل
(لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) تقسیم میکنند و (یقوم مقام الابوین عند عدمهم المتقرب بالأب) و این حکم مسلم عند الکل است. و اگر
متقرب بالأبوین یا متقرب باب خواهر یا دو خواهر یا زیاده باشند متقرب بما در فریضه اشرا میبرد. و متقرب به پدر و مادر یا پدر
تنها نصف یا دو ثلث را بعنوان فریضه میبرند و در باقی ترکه اختلافی است. در نزد علماء عامه راجع به عصبه است و پس از نزول
آیه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ قول به عصبه خلاف کتاب اللَّه است. و از اینست که ابن عقیل قائل شده است
بر این که باقی ترکه بجمیع وراث رد میشود بقدر سهام خودشان. چنانچه مذهب جمعی از اعلام شیعه مانند ابن جنید و ابن ادریس
و محقق اول است در صورتی که مشارك اخوات پدري باشند. و بنا بر مشهور متقرب به ابوین یا متقرب باب مخصوص برد است بنا
بر روایاتی که صریحند در این که به پسر خواهر مادري سدس میدهند ما بقی راجع به پسر خواهر پدري است. آیات الأحکام
صفحه 288 از 346
لیکن مشروطست میراث بردن بعد ازیشان «1» (الجرجانی)، ج 2، ص: 618 و اجداد هر چند بالا روند (طبقه) دومند از وارثان نسبی
بعدم اقرب. و میراث اولاد اخوة و اخوات بعینه میراث اخوه و اخواتست بترتیب و تفصیلی که مذکور شد. و میراث اجداد پدري مثل
میراث اخوه پدر و مادري یا پدریست. و میراث جدات پدري مثل میراث اخوات پدر مادري یا پدري.
(__________________________________________________فهم الذین یزدادون و ینقصون). و
مراد از زیاده همانا رد است در صورت اجتماع کلالات و هم چنین مراد از نقص گرفتن حصه است کمتر از فرض در صورتی که
مجتمع باشند با زوج زیرا در صورت اجتماع زوج یا زوجه نصیب اعلاي خودشان را میبرند و کلاله امی اگر یک نفر باشند سدس
میبرند و اگر بسیار باشند ثلث میبرند. باقی ترکه راجع به کلاله پدري میباشد. اینست معنی ورود نقص بر ایشان و اخبار در این
باب بسیار است بدون معارض (فالرجوع إلی المظان اولی) 6- مقتضاي تحدید سهام اخت و اختان با نصف و دو ثلث دلیلست بر
این که اگر وارث دیگري هم مرتبه پیدا شود شریک در ارث باشند مانند جد و جدات. ( 1) توجیه مطلب اینست که از اشتراط ارث
اخوة بنا بمفاد آیه کلاله به انتفاي والدین و اولاد مستفاد میشود که اخوة مطلقا در باب ارث از اهل مرتبه دوم و والدین و اولاد از
اهل مرتبه اول هستند. و نصوص از حضرات ائمه هدي علیهم السلام صریحست در این که اجداد و جدات هم وارث و از اهل مرتبه
دوم هستند اجداد مطلقا با اخوة هم رتبه هستند. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 619 و میراث اجداد مادري مثل میراث اخوه
مادریست. و میراث جدات مادري مثل میراث اخوات مادري بنا بر روایات صحیحه اهل بیت علیهم السلام. و طبقه سوم وارثان نسبی
و تفصیل «2» بیواسطه یا بواسطه. لیکن در کتاب اللَّه دلیلی نیست بر حکم ایشان مگر آیت اولو الارحام «1» اعمام و اخوال است
احکام ایشان مستفاد گردد از سنت نبویه و امامیه علیهم السلام چنانکه در کتب اصحاب مذکور است.
1) اخبار صادره از حضرات ائمه __________________________________________________)
هدي علیهم السلام صریحست در این که اعمام و اخوال از اهل مرتبه ثالثه هستند. و از این معنی مستفاد میشود که وارث فعلی
بودن اعمام و اخوال مشروط است بعدم وجود اخوة مطلقا مانند اشتراط توریث ایشان (اعمام و اخوال) به انتفاي اجداد و جدات به
جهت تأخر رتبه آنها از ایشان. ( 2) دلالت آیه (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ) به
اولویت بعضی از بعض دیگر صریح و شامل بعموم مراتب و طبقات ارث است. بلکه در حقیقت آیه شریفه به منزله تنصیص به علت
است و تشخیص اولویت و تقدم بعض طایفه از بعض دیگر امریست فطري. خصوصا پس از شناختن اتصال نسب و میزان تفاوت
قرب و بعد خطوط متصله به اصول مضبوطه چنانچه در کتب فقهیه در باب فرائض مشروحا بیان گردیده است. یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ
تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 620
سوره مریم آیه 5تا 6
الایۀ الثامنۀ قوله تعالی فی سورة مریم وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ
آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِ یا. یعنی به درستی که من میترسم از پسران عم خود که وارث منند و عمل نیک نخواهند کرد بعد از
مردن من و هست زن من نازاینده پس ببخش اي پروردگار من از براي من از نزد خود فرزندي که قایم مقام من باشد و میراث برد
از من. و میراث برد از فرزندان یعقوب (ع) و به گردن آن فرزند مرا اي پروردگار من پسندیده که شایسته خلافت من و میراث من
باشد. قرائت مشهوره در قول او خفت صیغه ماضی متکلم است از خوف و (موالی)
(__________________________________________________تذکرة) فی فقه الخلیفۀ فی باب
الکلالۀ. فی سنن ابن ماجه ج 2 ص 910 فی کتاب الفرائض الرقم 2726 حدثنا ابو بکر بن ابی شیبۀ حدثنا اسماعیل بن علیۀ عن سعید
عن قتادة عن سالم بن ابی الجعد عن معدان بن ابی طلحۀ الیعمري ان عمر بن الخطاب قام خطیبا یوم الجمعۀ او خطبهم یوم الجمعۀ و
صفحه 289 از 346
حمد اللَّه و اثنی علیه و قال انی و اللَّه ما ادع بعدي شیئا هو اهم إلی من امر الکلالۀ و قد سألت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلّم فما
اغلظ لی فی شیء ما اغلظ لی فیها حتی طعن بإصبعه فی جنبی او فی صدري. ثم قال (ص) یا عمر: تکفیک آیۀ الصیف التی نزلت
فی آخر سورة النساء. و فی الرقم 2727 . حدثنا علی بن محمد و ابو بکر بن ابی شیبۀ قالا حدثنا وکیع حدثنا سفیان حدثنا عمرو بن
مرة عن مرة بن شراحیل: قال: قال عمر بن الخطاب: ثلاث لان یکون رسول اللَّه (ص) بینهن احب إلی من الدنیا و ما فیها: الکلالۀ. و
الرباء و الخلافۀ. فی الزوائد: رجال اسناده ثقات الا انه منقطع. اقول قد استفاضت الروایۀ من اعلام اهل السنۀ علی توقف عمر و اظهاره
عدم العلم فی امر الکلالۀ من حیث المفهوم العرفی و التعیین المصداقی و من حیث الحکم الشرعی و البقاء علی حالته الاولی إلی ان
مات و من کان هذا شأنه فکیف یقدم مع وجود من قدمه اللَّه تعالی. [.....] آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 621 جمع مولی
بمعنی پسر عم. و قول او (مِنْ وَرائِی) متعلق است به مضاف مقدر یعنی عمل الموالی من ورائی یعنی میترسم از عمل «1» است
پسران عم خود بعد از مردن خود زیرا که ایشان از بدان قوماند و عمل نیک نخواهند کرد بعد از من. امام باقر و امام زین العابدین
الْمَوالِیَ) خواندهاند «2» علیهما السلام (خِفْتُ
1) المولی اصله من الولی بمعنی ولی __________________________________________________)
العهد و الاولی بالتصرف. سمی ابن العم مولی لانه یلیه فی النسب و یکون ولی عهده فی المال بعد موته فی مرتبته. اطلاق المولی
علی المعتق (بالکسر) و المعتق (بالفتح) و الصهر و الحلیف و نحوها انما کان باعتبار التولیۀ و الاولویۀ فی کل مورد یکون بحسبه و
هذا هو المعنی الجامع المطرد. عن ابن الانباري فی کتاب مشکل القرآن (المولی) فی اللغۀ ینقسم علی ثمانیۀ اقسام. 1- المنعم المعتق
-2 المنعم علیه المعتق 3- الولی 4- الاولی بالشیء 5- ابن العم 6- الجار 7- الصهر 8- الحلیف. و استشهد علی کل قسم من هذه
الاقسام بشیء من الشعر. و مما استشهد به فی انه بمعنی الولی و الاولی قول الاخطل. (فاصبحت مولاها من الناس بعده و احري قریش
ان تهاب و تحمدا) و قوله ایضا یخاطب بنی أمیۀ. (اعطاکم اللَّه جدا تنصرون به لا جد الا صغیر بعد محتقر) (لم یباشروا فیه اذ کانوا
موالیه و لو یکون لقوم غیرهم اشروا) ( 2) قال العلامۀ الطبرسی ره فی المجمع فی (القراءة) و قرائۀ عثمان و ابن عباس و زید بن ثابت
و علی بن الحسین و محمد بن علی الباقر علیهم السلام و ابن یعمر و سعید بن جبیر (وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ) بفتح الخاء و تشدید الفاء و
کسر التاء. و قال ره فی (الحجۀ). و من قال (خفت الموالی) فمعناه قل بنو عمی و اهلی. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 622 به
صیغه ماضی غایب از خفت بمعنی سبکی و کمی و ظاهرا مراد معنی استقبالیست و تعبیر بماضی از جهت تنبیه است بر تحقق وقوع
یعنی کم خواهند بود پسران عم من بعد از من یا سبکی خواهند کرد بعد از من هم چنان که مراد از قرائت مشهوره معنی حالیست
بحسب ظاهر. و عاقر اسم فاعل است از عقارت بمعنی نازاینده شده. و قول او (مِنْ لَدُنْکَ) اشارتست به آن که چون زن من نمیزاید
بمعنی دوست است یا بمعنی وکیل و کفیل و بر هر تقدیر «1» پس بخشیدن فرزند از محض قدرت و رحمت تو خواهد بود. ولی
مراد از فرزند است به قرینه مقام. و در قول او (یَرِثُنِی) دو قرائتست جزم بنا بر آن که جواب دعا باشد و رفع بنا بر آن که صفت ولیا
.«2» باشد و رضی فعیل است بمعنی مفعول از رضا بمعنی پسندیدن
1) الولی بمعنی اولی و ولی عهد __________________________________________________)
است و بدیهی است که فرزند ولی عهد و جانشین پدر است در اولویت بتصرف در مال پدر پس از فوت وي. ( 2) از آیه شریفه
فوائدي مستفاد میگردد بشرح زیر: 1- این که آیه کریمه دلالت میکند به توریث انبیاء اموالشان را بر وارث مانند سایر مردمان به
جهت این که متبادر از قول خداي تعالی (وَلِیا یَرِثُنِی). (وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ) ارث مالی است نه ارث علم و نبوت. زیرا که علم و
نبوت و ریاست دینی قابل نقل و انتقال نیست تا این که حضرت زکریا (ع) از بنی اعمام خود خوف داشته باشد. و علاوه بنی
اعمامی که حضرت زکریا (ع) از ایشان اظهار خوف میکرد قابلیت و اهلیت به مقام نبوت نبودند به سبب اتصاف آنان به شرارت
چنانچه میفرماید آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 623 و مخفی نماند که گاهی سهام وارثان مساوي میباشد به اصل فریضه
صفحه 290 از 346
که (__________________________________________________ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی). و
به عبارت دیگر فی الآیۀ الشریفۀ دلالۀ علی توریث الانبیاء أموالهم علی نحو و طیرة الناس لان المتبادر من الارث هو ذلک فیکون
حقیقۀ فیه فلا یصار إلی غیره الا مع الضرورة و هی منتفیۀ فی المقام. و لان الموالی لیسوا اهلا بالوارثۀ بالنبوة و العلم لمکان الشرارة
فلذا لم یجعلهم انبیاء. فلو کانوا اهلا لمنصب النبوة لما کان للخشیۀ منهم معنی محصلا لمکان علم النبی بان اللَّه تعالی لا یصلح ان
یعطی النبوة لمن لم یکن اهلا لها و مع ذلک کله یستفاد من قوله (إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ) انهم لیسوا بمرضیین و من البدیهی ان غیر
المرضی غیر مرضی للنبوة و الامامۀ بمقتضی حکم العقل و الوجدان. 2- آیه شریفه دلالت میکند ببطلان آن چه روایت کرده است
از ابو بکر بن ابی قحافه این که طایفه انبیاء ارث نمیگذارند. به سبب این که تقاضاي حضرت زکریا وارث در خصوص مال است و
حمل بر وراثت در علم و نبوت خلاف متبادر است چنانچه بیان گردید و آن چه از ابو بکر نقل گردیده مخالف کتاب الهی و خبر
واحد است چنانچه در کتاب ارشاد در شرح منهاج الکرامۀ مفصلا بیان کردهام. 3- مقتضاي این که لفظ (ولیا) بمعنی ولی عهد و
اولی به میراثست آیه کریمه دلالت میکند ببطلان تعصیب زیرا ولی شامل بر مطلق اولاد است نه بر پسر فقط چنانچه جمعی از
علماي اهل سنت توهم کردند. 4- متبادر از آیه کریمه (وَلِیا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ) اینست که وراثت حضرت یحیی (ع) پس
از فوت حضرت زکریا (ع) چنانچه از سیاق آیه (یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ) مستفاد میگردد که دعاي حضرت زکریا در خصوص طلب
ولد (وارث) مستجاب شده پس از موت حضرت زکریا وارث گشته بعدا به مقام شامخ نبوت نایل گشت. آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 624 مشتمل باشد بر آن سهام. و گاهی زاید باشد بر آن و گاهی ناقص باشد از آن. اما آن که مساوي باشد
مثل آن که از میت پدر و مادر بماند و دو دختر اصل فریضه ایشان شش است هر یک از مادر و پدر سدسی میبرند و دختران ثلثان
و در این قسم نزاعی نیست. و اما آن که زاید باشد مثل آن که از میت پدر و مادر بماند و دو دختر یا زوج و زوجه اصل فریضه
ایشان بیست و چهار باشد. زیرا که اقل عددي که مشتمل باشد بر سدس و ثلثان و ربع یا ثمن بیست و چهار است لیکن سهم زوج یا
زوجه بتمام زیاده میماند. پس مخالفان در مثل این صورت فریضه را زیاده میکنند و منبسط میگردانند بر وجهی که سهام همه
وارثان حاصل شود و آن را عول خوانند یعنی زیاده کردن. پس در مثال مذکور بر تقدیر زوج بیست و چهار را سی میگردانند پدر
و مادر را هشت میدهند که سدسان بیست و چهار است و دختران را شانزده میدهند که ثلثان بیست و چهار است و زوج را شش
میدهند که ربع است مجموع سی میشود.
__________________________________________________چنانچه از نصوص حضرت پیغمبر و
ائمه هدي علیهم صلوات اللَّه مستفاد میگردد که حضرت یحیی علیه السلام پس از رحلت حضرت زکریا و حضرت عیسی به لباس
نبوة آراسته و مبعوث گردید. و آن چه در زبان جمعی جاري است که حضرت یحیی در زمان زندگانی حضرت زکریا از دنیا رفت
غلط مشهور است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 625 و بر تقدیر زوجه بیست و چهار را بیست و هفت میگردانند پدر و
مادر را هشت میدهند و دختر را شانزده و زوجه را سه مجموع بیست و هفت میشود. و نزد اصحاب ما عول باطل است و نقص بر
.«1» سهم دختران واقع شود بنا بر اجماع فرقه ناجیه و روایات صحیحه اهل بیت علیهم السلام
1) اخبار کثیره در بطلان عول در __________________________________________________)
سهام فرائض از حضرات پیشوایان دین منقول گردیده ولی به مناسبت حفظ اختصار به چند حدیث اکتفاء میشود. 1- فی الکافی ج
7 ص 79 الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن بعض اصحابنا، عن ابان بن عثمان عن ابی مریم الانصاري، عن ابی جعفر علیه
السّلام قال: ان الذي یعلم عدد رمل عالج لیعلم ان الفرائض لا تعول علی اکثر من ستۀ. (ترجمه) حضرت امام محمد باقر علیه السّلام
فرمود به درستی که آن خدائی که عدد ریگ ریگزارها را میداند البته داناست که سهام در ارث از شش متجاوز نمیشود. 2- علی
بن ابراهیم عن محمد بن عیسی عن یونس بن عبد الرحمن عن سماعۀ عن ابی بصیر قال قلت لأبی جعفر علیه السّلام ربما اعیل السهام
صفحه 291 از 346
حتی یکون علی المائۀ او اقل او اکثر. فقال: لیس تجوز ستۀ ثم قال: کان امیر المؤمنین علیه السّلام. یقول: ان الذي احصی رمل عالج
لیعلم ان السهام لا تعول علی ستۀ. لو یبصرون وجهها لم تجز ستۀ (کما فی التهذیب ج 2 ص 346 ) الحدیث موثق. (ترجمه) یعنی
حضرت باقر علیه السّلام فرمود سهام در ارث از شش متجاوز نمیباشد بعد فرمود که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام میفرمود آن
خدایی که ریگ ریگزارها را آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 626
__________________________________________________را میشمارد البته میداند که سهام از
شش تجاوز نمیکند. هر گاه قوم وجه آن را میدانستند از شش سهم تجاوز نمیکردند. 3- علی بن ابراهیم عن ابیه و محمد بن
اسماعیل عن الفضل بن شاذان جمیعا عن ابن ابی عمیر عن عمر بن اذینۀ عن محمد بن مسلم و الفضیل بن یسار و برید العجلی و
زرارة بن اعین عن ابی جعفر علیه السّلام قال السهام لا تعول و لا تکون اکثر من ستۀ. (ترجمه) حضرت باقر (ع) فرمود که سهام عول
نشده و از شش هم متجاوز نمیشود. 4- و عنه عن محمد بن عیسی بن عبید عن یونس بن عبد الرحمن عن عمر بن اذینۀ مثل ذلک.
-5 و عنه عن محمد بن عیسی عن یونس عن موسی بن بکر عن علی بن سعید قال قلت لزرارة ان بکیر بن اعین حدثنی عن ابی جعفر
علیه السّلام: ان السهام لا تعول و لا تکون اکثر من ستۀ. فقال هذا ما لیس فیه اختلاف بین اصحابنا عن ابی عبد اللَّه و ابی جعفر
علیهما السلام. (ترجمه) علی بن سعید به زراره گفت که بکیر بن اعین از حضرت باقر (ع) روایت کرد که سهام در ارث از شش
سهم زائد نمیشود آیا چنین است حکم مسأله عول (در جواب گفت) بطلان عول در سهام مسلم است در میان اصحاب امامیه از
حضرت صادق و حضرت باقر علیهما السلام رسیده است. 6- محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن علی بن الحکم عن العلاء بن
رزین عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر علیه السلام قال السهام لا تعول. (ترجمه) حضرت باقر علیه السلام فرمود که در ارث عول
نیست. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 627
-7 و عنه عن احمد بن محمد عن __________________________________________________
علی ابن حدید عن جمیل بن دراج عن زرارة قال امر ابو جعفر علیه السّلام ابا عبد اللَّه علیه السّلام فاقرأنی صحیفۀ الفرائض فرأیت
جل ما فیها علی اربعۀ اسهم. (فی الوافی یعنی کان لا یجوز اکثر ما فیها من الاربعۀ و لا تبلغ الخمسۀ او الستۀ فضلا عن الزیادة عن
الستۀ و قال المجلسی ره کما اذا اجتمعت البنت مع احد الابوین تقسم الفریضۀ عند الشیعۀ من اربعۀ اسهم و لا یکون عند العامۀ
فریضۀ تقسم اربعۀ اسهم الا نادرا) (ترجمه) زرارة گفت که حضرت باقر علیه السّلام امر فرمود به حضرت صادق (ع) که صحیفه
ارث را بمن نشان دهد. دیدم در همان صحیفه که اکثر فرائض به چهار سهم تقسیم گردیده بود. 8- عدة من اصحابنا عن سهل بن
زیاد عن الحسن بن محبوب عن ابی ایوب الخزاز عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر (ع) ان السهام لا تکون اکثر من ستۀ اسهم.
(ترجمه) حضرت باقر (ع) فرمود که سهام در ارث از شش سهم تجاوز نمیکند. 9- الحسین بن محمد عن معلی بن محمد عن
الحسن بن علی الوشاء عن ابان ابن عثمان عن ابی بصیر قال قرء علی ابو عبد اللَّه (ع) فرائض علی (ع) فکان اکثرهن من خمسۀ او من
اربعۀ و اکثره من ستۀ اسهم. (ترجمه) ابو بصیر گوید که حضرت صادق (ع) کتاب فرائض حضرت علی (ع) را خواند که در آن
کتاب اکثر تقسیم ارث پنج یا چهار یا شش سهم بود. 10 - ابو علی الاشعري عن محمد بن عبد الجبار عن صفوان بن یحیی عن
خزیمۀ ابن یقطین عن عبد الرحمن بن الحجاج عن بکیر عن ابی عبد اللَّه (ع) قال: اصل الفرائض من ستۀ اسهم لا تزید علی ذلک و
لا تعول علیها ثم المال بعد آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 628
__________________________________________________ذلک لأهل السهام الذین ذکروا فی
الکتاب. (ترجمه) حضرت صادق علیه السّلام فرمود اصل فریضه (یعنی مخرج ارث) از شش سهم است زائد از آن نمیشود. و سهام
از شش تجاوز نمیکند سپس باقی مال به اهالی سهام است که خداي تعالی در قرآن ذکر کرده است. (اقول) معنی قول الائمۀ علیه
السّلام (ان الفرائض لا نعول علی اکثر من ستۀ). انه لا تزید و لا ترتفع. و المراد من الستۀ هی التی ذکرها اللَّه سبحانه فی کتابه.
صفحه 292 از 346
(الاول) الثلثان و هو فرض البنتین فصاعدا و الاختین فصاعدا لأب و ام أو لأب مع فقد الاخوة. (الثانی) النصف و هو فرض البنت
الواحد و الاخت الواحدة لأب و أم او لأب مع فقد الاخوة و الزوج مع عدم الولد و إن نزل. (الثالث) الثلث و هو فرض الام مع عدم
من یحجبها و فرض الزائد علی الواحد من ولد الام، (الرابع) الربع و هو فرض الزوج مع الولد و ان نزل و الزوجۀ فازید مع فقد الولد.
(الخامس) السدس و هو فرض الاب مع وجود الولد و ان نزل و الام المحجوبۀ و الواحد من ولد الام و ان نزل. (السادس) الثمن و هو
فرض الزوجۀ فازید مع وجود الولد. فهذه الستۀ اصول الفرائض ثم ینقسم کل فریضۀ علی سهام بعدد الوارث و اختلافهم فی الارث
إلی ما لا یحصی و هذا معنی ما یأتی من انها ربما تزید علی المائۀ. فاما قولهم علیهم السلام انها لا تجوز ستۀ فمعناه انها و ان زادت و
زادت فلا تزید اصولها علی ستۀ کما هو المصرح به فی حدیث البجلیّ عن بکیر. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 629 و نص
که به املاي پیغمبر است صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خط امیر المؤمنین علیه السّلام بر آن که عول نیست در «1» کتاب فرایض
سهام __________________________________________________. عن ابی عبد اللَّه علیه السّلام
قال اصل الفرائض عن ستۀ اسهم لا یزید علی ذلک و لا یعول علیها ثم المال بعد ذلک لأهل السهام الذین ذکروا فی الکتاب.
(ایقاظ) العول فی الفرائض عبارة عن قصور الترکۀ عن سهام ذوي الفروض و لن تقصر الا بدخول الزوج و الزوجۀ. و هو فی عرف
الشرع ضد التعصیب الذي هو توریث العصبۀ ما فضل عن ذوي السهام. یقال عالت الفریضۀ و اعالت ارتفعت و هو ان ترتفع السهام و
تزید فیدخل النقصان علی أهلها. و هو عند الامامیۀ علی الاب و البنت و البنات و الاخوات للأب و الام او الاب علی تفصیل ذکروه و
یسمی هذا القسم عولا. اما من المیل و منه قوله تعالی (أَلَّا تَعُولُوا). و سمیت الفریضۀ عائلۀ علی اصلها لمیلها بالجور علیهم بنقصان
سهامهم. او من عال الرجل اذا کثر عیاله لکثرة السهام. او من عال اذا غلب لغلبۀ اهل السهام. او من عالت الناقۀ ذنبها اذا رفعته لارتفاع
الفرائض علی أهلها بمثلثها بزیادة السهام. (کما فی مجمع البحرین للعلامۀ الطریحی اعلی اللَّه مقامه) ( 1) کتاب الفرائض لعلی علیه
السّلام کان مشهورا و قد لاحظه عدة من خیار الاصحاب بإراءة الامام الباقر علیه السّلام إیاهم و قد نقلوا عنه احکاما فی الجوامع و
الاصول. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 630 و اما آن که ناقص باشد مثل آن که از میت مادر و پدر بماند و یک دختر اصل
فریضه ایشان شش است پدر و مادر هر کدام سدس میبرند و دختر نصف سدس از فریضه میماند. پس نزد اصحاب ما رد میشود
1) فی الکافی ج «__________________________________________________) 1» برایشان اخماسا
7 ص 93 (باب میراث الولد مع الابوین) علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر و محمد بن عیسی بن عبید عن یونس بن عبد
الرحمن جمیعا عن صفوان او قال عن عمر بن اذینۀ عن محمد بن مسلم. قال اقرأنی ابو جعفر علیه السّلام صحیفۀ کتاب الفرائض التی
هی املاء رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و خط علی علیه السّلام بیده فوجدت فیها رجل ترك ابنته و امه للابنۀ النصف ثلاثۀ
اسهم و للأم السدس سهم یقسم المال علی اربعۀ اسهم فما اصاب ثلاثۀ اسهم فللابنۀ و ما اصاب سهما فهو للأم. قال: و قرأت فیها
رجل ترك ابنته و اباه فلابنته النصف ثلاثۀ اسهم و للأب السدس سهم یقسم المال علی اربعۀ اسهم فما اصاب ثلاثۀ اسهم فللابنۀ و ما
اصاب سهما فللاب. قال محمد: و وجدت فیها رجل ترك ابویه و ابنته فللابنۀ النصف ثلاثۀ اسهم و للأبوین لکل واحد منهما السدس
(لکل واحد منهما سهم) یقسم المال علی خمسۀ اسهم فما اصاب ثلاثۀ فللابنۀ و ما اصاب سهمین فللابوین. (اقول) هذا التقسیم الاخیر
انما کان فی صورة عدم الحاجب و اما معه فیرد علی الاب و البنت ارباعا علی المشهور و ذهب الشیخ معین الدین المصري إلی ان
الرد ایضا خماسی لکن للأب منهما سهمان سهم الام و سهم نفسه لان حجب الام کان للتوفیر علی الاب. (تکملۀ) قول به عول در
فرائض مانند قول به تعصیب بموجب اخبار وارده از ائمه آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 631 و مخالفان بر آنند که هر چه از
فریضه زیاده میماند به عصبه میت میدهند
__________________________________________________هدي علیه السّلام هم باطل است
چنانچه قسمتی از اخبار نقل گردید. و براي تحفظ از محذور عول و تعصیب لازمست به فقیه تشخیص مراتب ارث را به طوري که
صفحه 293 از 346
بداند که کدام یکی از وارث مقدم بر دیگري است و به کدام یکی نقص وارد آید و به کدام دیگري زیاده میرسد. (عول و اخبار
وارده در آن) در موضوع مسأله عول اخبار کثیره وارد شده از آن جمله: 1- در کافی و تهذیب و تفسیر عیاشی روایت کردهاند که
امام محمد باقر (ع) فرمود که خداوند والدین را با جمیع وراث هم مرتبه گردانیده بدون این که به آنها نقصی از اقل سهم (سدس)
وارد آید. و هم چنین زوج و زوجه را با جمیع اهل میراث هم رتبه قرار داده بدون این که نقص به ایشان برسد. 2- کافی و تهذیب
از ابو بصیر از حضرت امام جعفر صادق که فرمود به چهار نفر در ارث نقص وارد نمیشود پدر و مادر و زوج و زوجه. 3- کافی و
تهذیب از ابو المعزي که امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که خداوند والدین میت را با جمیع اهل میراث با هم قرار داده بدون این
که نقصی بأقل سهمشان (سدس) برسد بلکه آنها در همه مراتب سهام خودشان را از ربع و از ثمن تصاحب نمایند. 4- کافی ج 7
ص 78 از یونس بن یعقوب از امام جعفر صادق (ع) از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که فرمود: الحمد اللَّه الذي لا مقدم لما اخر
و لا مؤخر لما قدم ثم ضرب بإحدي یدیه علی الاخري [.....] آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 632 مثل برادران و پسران عم و
آن را تعصب مینامند __________________________________________________. ثم قال: یا
أیتها الامۀ المتحیرة بعد نبیها لو کنتم قدمتم من قدم اللَّه و اخّرتم من أخّر اللَّه. یعنی اي امت حیران و سرگردان بعد از پیغمبر خودتان
اگر مقدم میداشتید آن کسی را که خداوند او را مقدم داشته بود و امر ولایت و وراثت را به کسی که خدا تعیین فرموده بود
واگذار مینمودید هر گز سهمی از فریضههاي خداوندي زیاد نمیشد. و دو نفر در حکم خدائی اختلاف نمیکردند و نزاع از بین
میرفت. آگاه باشید سینه علی بن ابی طالب پر از علم فرایض (احکام ارث) است بموجب کتاب الهی. بچشید وزر و وبال عمل
خودتان را که به دستتان وقوع یافته است و بدیهی است که خدا به بندگان خود ظلم نمیکند. 5- کافی و تهذیب و استبصار و
فقیه و علل شرایع با سندهاي معتبره از زهري از عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبه روایت کردهاند که گفت در محضر ابن عباس سخن از
مسأله ارث به میان آمد. ابن عباس گفت: سبحان اللَّه العظیم آیا گمان میکنید که خدائی که عدد ریگ صحراي عالج را میداند
در مال میت دو نصف و یک ثلث قرار میدهد. البته میداند که پس از اخراج دو نصف به ثلث محل نمیماند. زفر بن اوس بصري
گفت: کدام کس در اولین و حله فرایض را زیاد گردانید بطریق عول. ابن عباس گفت: عمر بن خطاب زمانی که سهام ارث در نزد
وي بعضی دیگر را دفع میکرد اظهار داشت که حالا من نمیدانم کدام یکی از صاحبان فروض مقدم از دیگري است. آیات
الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 633 و استدلال کردهاند به آیت مذکوره زیرا که زکریا علیه السّلام تخصیص نمود دعاي
__________________________________________________بهترین چارهاي که میدانم اینست که
مال میت را در میان وراث به طوري قسمت نمایم که بهر یکی از وراث حصهاي برسد. عمر بن خطاب چیزي از حصه هر صاحب
فرض کم نمود به جهت زیادتی فریضهها تا این که به کسی از صاحبان فرض بالخصوص نقصی وارد نمیآید و بدین سبب عول راه
یافت در باب فرایض. قسم به خدا اگر عمر مقدم میداشت در امور خلافت آن کسی را که خدا مقدم داشته بود و مؤخر میداشت
آن کسی را که خدا مؤخر داشته است البته عول داخل فرائض نمیشد. زفر گفت: کدام یکی از صاحبان فرض مقدم و کدام یکی
مؤخر است ابن عباس گفت: هر فریضه که خداوند آن را پایینتر نکرده مگر بر فریضه دیگر آن مقدم است. و هر فریضه که پایینتر
از آن فریضه دیگر مقرر نشده آن مؤخر است و پس از زائل شدن از فریضه مقرره خود بقیه ما ترك را تصاحب مینماید. آنهایی
که خداوند مقدم داشته داراي دو فرض است. ولی آنهایی که مؤخرند داراي یک فرض در صورتی که ترکه میت به همه صاحبان
فرض کفایت نکرد آن وقت آنهایی که مقدمان و صاحبان دو فرضاند حصه پائینتر را میبرند ما بقی ترکه به مؤخران میرسد.
آنهایی که مقدم هستند بدین قرار است: 1- زوج صاحب نصف ترکه است وقتی که میت را اولادي باقی ماند آن وقت از رتبه
اعلاي خود نزول کرده تصاحب مینماید به ربع و از ربع ابدا زائل نمیشود. 2- زوجه صاحب ربع ترکه است موقعی که میت را
اولادي باقی ماند آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 634 خود را بطلب پسر تا به پسران عم او میراث او نرسد اگر تعصیب حق
صفحه 294 از 346
نمیبود __________________________________________________ از رتبه اعلاي خود زایل و به
هشت یک که پایینتر سهم اوست تصاحب نماید. 3- مادر میت که صاحب ثلث ترکه است زمانی که حاجبی بود از ثلث بر
میگردد سهم وي به سدس و از سدس ابدا بر کنار نمیشود. و این سهام سه گانه که براي زوج و زوجه و مادر میت مقرر گردیده
مقدم است از میان سهام ارث برندگان. آنهایی که مؤخرند فریضه دختران و خواهرانست که به یکی از آنها نصف ترکه مقرر است.
و به زیاده از یک نفر دو ثلث ترکه است. وقتی که زوج و پدر و مادر میت جمع شد با آنها آن وقت پس از اخراج سهم زوج و پدر
و مادر باقی مانده راجع به دختران و خواهرانست پس دختران و خواهران مؤخرانند از میان سهام برندگان. زفر بن اوس بابن عباس
گفت: که چرا به عمر این مطلب را نگفتی و اشارت نکردي و چه مانع شد از اظهار این تحقیق. ابن عباس گفت: هیبۀ و سیطره وي
مانع شد. زهري گفت: قسم به خدا اگر تقدم عمر بر امام عدل (علی علیه السّلام) نبود هر آینه امر از روي ورع انجام مییافت.
(فامضی امرا فمضی) امضاء کرد امر خلافت را و خودش هم درگذشت. (ما اختلف علی ابن عباس من اهل العلم فی المسألۀ اثنان)
البته در این صورت (عدم امضاء عمر امر خلافت را) در فتواي ابن عباس در موضوع عدم تحقق عول دو نفر از اهل علم اختلاف
نمیکردند. (اقول) رجال حدیث مزبور به همگی از رواة اهل سنت هستند چنانچه شیخ آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 635
تخصیص نمیکرد دعاي خود را بطلب پسر بلکه میگفت
__________________________________________________طایفه امامیه (محمد بن الحسن
الطوسی ره) در تهذیب ج 2 ص 346 و شیخ صدوق (محمد بن علی بن بابویه) در کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 544 ایراد
نمودهاند. عن الفضل بن شاذان عن محمد بن یحیی عن علی بن عبد اللَّه عن یعقوب بن ابراهیم بن سعید عن ابیه قال حدثنی ابی عن
محمد بن اسحاق قال حدثنی الزهري عن عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبه. و قال فی التهذیب: و رواه ابو طالب الانباري قال حدثنی
احمد بن هوذة ابو بکر الحافظ قال حدثنی علی بن محمد الحصین قال حدثنا یعقوب بن ابراهیم بن سعد قال حدثنا ابی عن محمد بن
اسحاق قال حدثنی الزهري عن عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبۀ قال جلست إلی ابن عباس فعرض ذکر الفرائض و المواریث إلی آخر
الحدیث. 6- فی التهذیب ج 2 ص 347 کما فی الفقیه ج 4 ص 544 قال الفضل (بن شاذان) و روي عبد اللَّه بن الولید العبدي
(العدنی خ) صاحب سفیان قال حدثنی ابو القاسم الکوفی صاحب ابی یوسف قال حدثنی لیث بن ابی سلیمان (ابی سلیم خ) عن ابی
عمر العبدي عن علی بن طالب (ع). انه کان یقول الفرائض ستۀ اسهم. (الثلثان) اربعۀ اسهم و (النصف) ثلاثۀ اسهم و (الثلث) سهمان
و (الربع) سهم و نصف و (الثمن) ثلاثۀ ارباع سهم. و لا یرث مع الولد الا الابوان و الزوج و المرأة و لا یحجب الام عن الثلث الا الولد
و الاخوة. و لا یزاد الزوج علی النصف و لا ینقص عن الربع. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 636 (فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا او
ولیه __________________________________________________). و لا تزاد المرأة علی الربع و لا
تنقص عن الثمن و ان کن اربعا أو دون ذلک فهن فیه سواء. و لا تزاد الاخوة من الام علی الثلث. و لا ینقصون من السدس و هم فیه
سواء الذکر و الانثی. و لا یحجبهم عن الثلث الا الولد و الوالد. و الدیۀ تقسم علی من احرز المیراث. قال الفضل و هذا حدیث صحیح
علی موافقۀ الکتاب. و فیه دلیل. انه لا یرث الاخوة و الاخوات مع الولد شیئا. و لا یرث الجد مع الولد شیئا. و فیه دلیل. ان الام یحجب
الاخوة عن المیراث. (تذکرة) قال الشیخ الصدوق اعلی اللَّه مقامه فی الفقیه ج 4 ص 544 بعد ایراد الحدیث. (فان قال قائل) انما قال
والد و لم یقل و الدین و لا قال والدة (قیل) هذا جایز کما یقال ولد یدخل فیه الذکر و الانثی و قد تسمی الام والدا اذا جمعتها مع
الاب یقول اللَّه عز و جل (وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُ لِّ واحِ دٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ) و احد الابوین هی الام و قد سماها اللَّه أبا حین جمعها مع الاب. و
کذلک قال (الْوَصِ یَّۀُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ) واحد الوالدین هی الام و قد سماها اللَّه والدا کما سماها ابا. و هذا واضح بین و الحمد للّه
انتهی کلامه. (تبیین) المخرج فی الفرائض القرآنیۀ هی الستۀ و قد عبر علی (ع) فی الحدیث آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص:
637 و این استدلال ظاهر البطلانست زیرا که تخصیص به پسر میتواند بود که
صفحه 295 از 346
__________________________________________________السابق عن الواحد بالسهم حیث قال
(ع): (الثلثان: اربعۀ اسهم) بمعنی ان ثلث المخرج (الستۀ) اثنان فیصیر الثلثان اربعا. (النصف: ثلاثۀ اسهم) بمعنی ان نصف المخرج
(الستۀ) ثلث. (الثلث: سهمان) لکون النصف من الستۀ اثنین. (الربع: سهم و نصف) بمعنی ان ربع المخرج کان واحد و نصفا. (الثمن:
ثلاثۀ ارباع سهم) للعلم بان ثمن المخرج و هی الستۀ کان واحدا غیر ربع فیعبر عنه بثلاثۀ ارباع من سهم واحد. (لا یخفی) علی الفقیه
ان حذف الامام السدس من تلک الفروض فی هذا الحدیث انما کان لأجل البداهۀ بان سدس الستۀ یکون واحدا صحیحا و کان مما
یعرفه البدوي فضلا عن اولی النهی و هذا بخلاف سایر الکسور منها لمکان تطرق التروي فیها. و مع ذلک کله لما بین (ع) ان الثلث
کان سهمان علم منه ان السدس و هو نصف الثلث کان سهما واحدا فلاجل ذلک اعرض عن التعرض بذلک فافهم و کن من
الشاکرین. (ما الوجه فی تطرق العول علی السهام) (اقول) الوجه فی ذلک أن سهام الاقرباء تکون من ستۀ علی ما نص علیها القرآن
علی العدد الصحیح من دون کسر اعنی النصف و الثلث و السدس. هذا فیما اذا لم یدخل الزوج و الزوجۀ. و اما اذا دخل الزوج او
الزوجۀ فحینئذ یتطرق الکسر علی السهام فان الربع. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 638 به جهت فواید دیگر باشد مثل آن که
طبیعت بشر مایلتر است به پسر و آن که پسر
__________________________________________________و الثمن لا یکون عددا صحیحا من
المخرج (الستۀ) فلا بد ح ان یجعل المخرج من اثنی عشر او من اربع و عشرین هذا اذا اعتبرنا اخراج السهام بالعدد الصحیح و اما اذا
لم نعتبر ذلک فحینئذ یکفی کل عدد و ان انجر إلی الکسر فعلی هذا فیخرج. (الربع) من الستۀ و هو الواحد و النصف و (الثمن) و هو
ثلاثۀ ارباع کما مر. فالاقرب ان یقال بعدم ملاحظۀ سهم الزوجۀ و الزوج أولا فیخرج السهام من ستۀ بلا کسر. حیث ان العول انما
یکون به سبب دخول احد الزوجین علی الاقرباء ان اعتبر حقهم فی عرض حق الورثۀ. و اما اذا اعتبرا فی طول حقوقهم بان یکون
الزوجان اقدمین فلا یتحقق التزاحم مع التقدم و التأخر و هذا واضح. (منشاء الاختلافات بین ابن عباس و غیره) (اقول) الاختلاف بین
ابن عباس و غیره فی الصدر الاول انما کان مبینا علی ان حق الزوجین هل کان فی طول حقوق الورثۀ او فی عرضها. فعلی الاول لم
یتحقق تزاحم اصلا کما ذهب الیه ابن عباس (رض) و ایده الائمۀ الهداة (ع) کما مر. کما هو الامر فی تعلق حق المرتهن و حق الغرماء
بالعین المرهونۀ. فان حق المرتهن مقدم علی حق الغرماء من دون تزاحم. فان الرهن اذا ضاق لم یتزاحم حق المرتهن و حق الغرماء. و
(علی الثانی) یتحقق التزاحم کما ذهب الیه غیره نظیر تعلق حقوق الغرماء بالترکۀ آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 639 وارث
نبوت نیز میتواند بود بخلاف دختر__________________________________________________.
فانها اذا ضاقت تزاحمت حقوق الغرماء فینقص من کل منهم بالنسبۀ. ( (ما الوجه فی التفکیک فی تلک الحقوق)) اقول الوجه فی
ذلک ان تعلق حقوق الغرماء بالترکۀ کان به سبب اقدام المدیون و الدیان أنفسهم. او به سبب عروض خسارة او ضرر أوجبا نقص
المال عن قدر الدین فینقص من حقوقهم بالنسبۀ حیث ان الامتناع بالخیار لا ینافی الخیار فیصلحه العقلاء بالعول. و هذا بخلاف العول
فی الفرائض فان السبب فی ذلک انما کان بجعل الشارع تعالی حیث جعل الفریضۀ من ستۀ فالاصلاح بالعول لأجل التناقص یستلزم
نسبۀ الجهل إلی اللَّه او التکلیف بالمحال و کلاهما محال علی اللَّه سبحانه. و بالجملۀ اصلاح نقصان الترکۀ عن حقوق الغرماء امر
ممکن الوقوع من دون اي محذور. حیث ان الخسارة التجاریۀ او جهل الدیان بالنقصان فی البدو او الاقدام علی الدین مع العلم بذلک
و التحمل بالضرر امر ممکن فالاصلاح فی العرف بالعول و التنقیص لا یستلزم محالا اصلا و کیف کان العول فی الفرائض باطل
لاستلزامه نسبۀ الجهل إلی اللَّه او القول بجواز التکلیف بما لا یطاق تعالی اللَّه عما یقول الظالمون. ( (علی علیه السّلام و تظلمه ممن
اعال)) أیتها الامۀ المتحیرة بعد نبیها اما انکم لو قدمتم من قدم اللَّه و اخّرتم من اخّر اللَّه و جعلتم الولایۀ و الوراثۀ حیث جعلها اللَّه ما
عال ولی اللَّه (اي ما مال ولی اللَّه عن امر الخلافۀ بل ثبت الحق فی مداره.) آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 640 یا آن که دور
نیست که مراد از ولی عامتر باشد از پسر و دختر بر سبیل
صفحه 296 از 346
__________________________________________________و لا طاش (طاش السهم عن الهدف
اي عدل) سهم من فرائض اللَّه. و لا اختلف اثنان فی حکم اللَّه و لا تنازعت الامۀ فی شیء من امر اللَّه. الاعلم ذلک عندنا من کتاب
اللَّه فذوقوا وبال ما قدمت أیدیکم و ما اللَّه بظلام للعبید، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (فی الکافی ج 7 ص 78 عن ابی
علی الاشعري مسندا عن سعدان عن غیر واحد من اصحابنا قال اتی امیر المؤمنین (ع) رجل بالبصرة بصحیفۀ فقال: یا امیر المؤمنین
انظر إلی هذه الصحیفۀ فان فیها نصیحۀ، فنظر فیها ثم نظر إلی وجه الرجل فقال: ان کنت صادقا کافیناك و ان کنت کاذبا عاقبناك و
ان شئت ان نقیلک اقلناك فقال بل تقیلنی یا امیر المؤمنین (ع) فلما ادبر الرجل قال: أیتها الامۀ المتحیرة الخ.). الحمد للّه الذي لا
مقدم لما اخر و لا مؤخر لما قدم. ثم ضرب بإحدي یدیه علی الاخري ثم قال: یا أیتها الامۀ المتحیرة بعد نبیها لو کنتم قدمتم من قدم
اللَّه و اخّرتم من اخّرتم اللَّه و جعلتم الولایۀ و الوراثۀ حیث جعلها اللَّه ما عال ولی اللَّه و لا عال سهم من فرائض اللَّه. و لا اختلف اثنان
فی حکم اللَّه و لا تنازعت الامۀ فی شیء من امر اللَّه و عندنا علمه من کتاب اللَّه فذوقوا وبال أمرکم و ما فرطتم فیما قدمت أیدیکم،
و ما اللَّه بظلام للعبید، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (فی الکافی عن احمد بن محمد مسندا عن یونس بن یعقوب عن ابی
عبد اللَّه (ع) قال قال امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه الحمد للّه الذي الخ.) آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 641 تغلیب و چون
جواب استدلال ایشان به آیت مذکوره معلوم شد.
(__________________________________________________خلاصۀ البحث حول مسألۀ العول)
اقول: نص جمع من اعلام اهل السنۀ و الجماعۀ بان العول انما کان مما افتاه عمر الخلیفۀ. (منهم) العلامۀ المحدث الحاکم النیسابوري
فی المستدرك ج 4 ص 340 حیث نقل فیه ما هذا نصه. اخبرنا ابو جعفر محمد بن محمد البغدادي حدثنا اسماعیل بن اسحاق
القاضی حدثنا علی بن عبد اللَّه المدائنی حدثنا یعقوب بن ابراهیم بن سعد حدثنا ابی عن ابن اسحاق قال حدثنا محمد بن مسلم بن
عبد اللَّه بن شهاب عن عبید اللَّه بن عبد اللَّه عن ابن عباس رضی اللَّه عنهما. انه قال اول من اعال الفرائض عمر. و ایم اللَّه لو قدم من
قدم اللَّه و اخر من اخر اللَّه ما عالت فریضۀ. فقیل له و أیها قدم اللَّه و أیها اخّر. فقال کل فریضۀ لم یبطلها عن فریضۀ الا إلی فریضۀ
فهذا ما قدم اللَّه عز و جل. و کل فریضۀ اذا ازالت عن فرضها لم یکن لها الا ما بقی فتلک التی اخّر اللَّه عز و جل. (و الذي قدم اللَّه)
کالزوج و الزوجۀ و الام. (و الذي اخّر) کالاخوات و البنات. فاذا اجتمع من قدم اللَّه عز و جل و من اخّر بدء بمن قدم فاعطی حقه
کاملا. فان بقی شیء کان لمن اخر و ان لم یبق شیء فلا شیء له. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 642 و دلیل دیگر ندارند که
قابل نقل باشد __________________________________________________. هذا حدیث صحیح
علی شرط مسلم و لم یخرجاه انتهی. (منهم) العلامۀ الذهبی هامش المستدرك. ابن اسحاق حدثنا محمد بن مسلم ابن عبد اللَّه بن
شهاب عن عبید اللَّه بن عبد اللَّه عن ابن عباس الحدیث إلی آخر ما نقله العلامۀ الحاکم النیسابوري. (منهم) المحدث ابو طالب
الانباري حدثنی الحسن بن محمد الجوزجانی حدثنا عثمان بن ابی شیبۀ حدثنا یحیی بن ابی بکر عن شعبۀ عن سماك عن عبیدة
السلمانی. قال کان علی علیه السّلام علی المنبر. فقال الیه رجل فقال: یا امیر المؤمنین: رجل مات و ترك ابنتیه و ابویه و زوجۀ. فقال
علی علیه السّلام: صار ثمن المرأة تسعا قال سماك لعبیدة و کیف ذلک. قال ان عمر بن الخطاب وقعت فی إمارته هذه الفریضۀ فلم
یدر ما یصنع. فقال للبنتین الثلثان و للأبوین السدسان و للزوجۀ الثمن فکان هذا الثمن باقیا بعد الابوین و البنتین. فقال له اصحاب
محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اعط هؤلاء فریضتهم للأبوین السدسان و للزوجۀ الثمن و للبنتین ما یبقی. فقال علی بن ابی طالب
علیه السّلام: لهما ما یبقی فابی علیه عمر و ابن مسعود. فقال علی علی ما رأي عمر. قال عبیدة و أخبرنی جماعۀ من اصحاب علی بعد
ذلک فی مثلها انه اعطی الزوج الربع مع الابنتین و الابوین السدسین و الباقی رد علی البنتین. و ذلک هو الحق و ان اباه قومنا. (کما فی
نقض الوشیعۀ ص 283 للعلامۀ آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 643 و ظاهر بعض آیات سابقه مثل آیت
__________________________________________________الامین العاملی. (منهم) الشیخ الحافظ
صفحه 297 از 346
ابو الولید محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن رشد القرطبی فی بدایۀ المجتهد ج 2 ص 242 حیث قال ما هذا نصه. و بالعول قال
جمهور الصحابۀ و فقهاء الامصار الا ابن عباس (رض) فانه روي عنه انه قال اعال الفرائض عمر بن الخطاب. و ایم اللَّه لو قدم من قدم
اللَّه و اخّر من اخّر اللَّه ما عالت فریضۀ. قیل له و أیها قدم اللَّه و أیها اخر اللَّه. قال کل فریضۀ لم یهبطها اللَّه عز و جل عن موجبها الا
إلی فریضۀ اخري فهی ما قدم اللَّه. و کل فریضۀ اذا زالت عن فروضها لم یکن لها الا ما بقی فتلک التی اخّر اللَّه. فالاول مثل الزوج و
الزوجۀ و الام. و المتأخر مثل الاخوات و البنات. قال و اذا اجتمع الصنفان بدء بمن قدم اللَّه فان بقی شیء فلمن اخّر اللَّه و الا فلا شیء
له. (اقول) هذه الروایات الصحاح علی میزان اهل السنۀ تدل بالصراحۀ ان علیا علیه السّلام کان یقول بعدم جواز العول فی الفرائض. و
انما افتی بذلک عمر بن الخطاب. و ان علیا علیه السّلام بعد ما اظهر خلافه لم یقدر علی رد ما افتی به عمر من عول الفرائض ما دام
حیا. و انما حکم (ع) بالنقص علی البنتین بعد مضیه. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 644 (لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ
الْأَقْرَبُونَ) به اجماع فرقه ناجیه و روایات صحیحه وارده از حضرات ائمه معصومین
(__________________________________________________دفع توهم) (اقول) مسألۀ المنبریۀ التی
نقلوها اهل السنۀ بان علیا علیه السّلام قال بغیر رویۀ فمن مات و خلف زوجۀ و ابوین و ابنتین صار ثمنها تسعا. لا تدل علی ان علیا علیه
السّلام کان قائلا بالعول لما ثبت بالنقل المتظافر مع اتصال الوسائط من العترة الطاهرة کالامام علی زین العابدین و محمد الباقر و
جعفر الصادق و موسی الکاظم علیهم السلام بانه قال علیه السّلام للبنتین الباقی. و من البدیهی ان هؤلاء اعرف بمذهب ابیهم (علی
علیه السّلام) ممن نقل خلاف ما نقلوه. و ابن عباس (رض) ما تلقی ابطال العول فی الفرائض الا عنه او عن الرسول صلّی اللَّه علیه و
آله و سلّم بلا واسطۀ. و مع هذا کله معول اهل السنۀ فی نسبۀ القول بالعول إلی علی علیه السّلام هی الروایۀ عن الشعبی و الحسن بن
عمارة و النخعی. و من الواضح ان اهل الدرایۀ لا یصغی إلی امثال تلک الروایۀ المفتعلۀ حیث ان الشعبی ولد سنۀ ( 36 ) و النخعی ولد
سنۀ ( 37 ). و الحال ان امیر المؤمنین (ع) قد قتل سنۀ ( 40 ) من الهجرة. و مع ذلک کیف تصح روایاتهم عنه (ع). و اما الحسن بن
عمارة مضعف عند اصحاب الحدیث حیث انه لما ولی المظالم قال سلیمان بن مهران الاعمش ظالم ولی المظالم. و مع ذلک کله لو
سلم کل ما ذکرناه من کل قدح و جرح لم یکن بإزاء من ذکرناه من السادة و القادة الذین رووا عنه علیه السّلام ابطال العول. اما
مسألۀ المنبریۀ (ان ثمنها صار تسعا) انما رواه سفیان عن رجل آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 645 علیهم السّلام دلالت میکند
.«1» بر بطلان تعصیب و حقیت رد پس ثابت شد که رد حق است و تعصیب باطل
__________________________________________________لم یسمه فالمجهول لا حکم له. و ما
رواه عنه اهله اولی بالاتباع و اثبت من نقل من کان مجهولا. و مع العلم عما ذکر لو سلم صدور القول عنه علیه السلام بان ثمنها صار
تسعا من غیر رویۀ. فانما کان علی طریق الاستفهام الانکاري کما نص علی ذلک العلمان السید المرتضی و الشیخ الطوسی اعلی اللَّه
مقامهما. (دفع شبهۀ) ورود النقص علی من لیس له إلا فرض واحد لیس عولا جائر القضیۀ الدلیل و هو ما روي عن علی بن ابی طالب
(ع) و الائمۀ علیهم السّلام. و هذا بخلاف ما افتی به عمر بن الخطاب و من تبعه فان هذا کان حکما جائرا و حکما بجهل الباري
تعالی. هذا ما تیسر لنا من البحث حول مسألۀ العول فمن اراد التفصیل فعلیه المراجعۀ بالکتب المفصلۀ. [.....] ( 1) (اقول) الاخبار فی ان
الاولی بالإرث ذووا الانساب دون العصبۀ کثیرة مستفیضۀ منها: 1- ما فی الوافی للقاسانی (ج 3 ص 113 ) عن الکافی للکلینی العدة
عن احمد و سهل و علی عن ابیه و محمد عن احمد جمیعا عن. (التهذیب) السراد عن هشام بن سالم عن یزید الکناسی عن ابی جعفر
علیه السّلام. (قال) ابنک اولی بک من ابن ابنک و ابن ابنک اولی بک من اخیک. (قال) و اخوك لأبیک و أمک اولی بک من
اخیک لأبیک. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 646
سورة النساء آیه 8
صفحه 298 از 346
الایۀ التاسعۀ قوله تعالی فی سورة النساء وَ إِذا حَ َ ض رَ الْقِسْمَۀَ أُولُوا الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً
(__________________________________________________قال) و اخوك لأبیک اولی بک من
اخیک لأمک. (قال) و ابن اخیک و أمک اولی بک من اخیک لأبیک. (قال) و ابن اخیک من ابیک اولی بک من عمک. (قال) و
عمک أخو أبیک من ابیه و امه اولی بک من عمک اخی ابیک لأمه. (قال) و ابن عمک اخی ابیک من ابیه و امه اولی بک من ابن
عمک اخی ابیک لأبیه. و فی (الکافی). (قال) و ابن عمک اخی ابیک من ابیه اولی بک من ابن عمک اخی ابیک لأمه. 2- فی
الکافی و التهذیب: علی عن صالح بن السندي عن جعفر بن بشیر. (فی التهذیب) التیملی عن محمد الکاتب عن محمد الهمدانی عن
جعفر بن بشیر عن ابن بکیر عن حسین البزاز قال من یسأل ابا عبد اللَّه علیه السّلام. (المال) لمن هو للأقرب او للعصبۀ. فقال المال
للأقرب و العصبۀ فی فیه التراب. 3- (التهذیب) الصفار عن السندي عن موسی بن جیش عن عمه هاشم الصیدلانی قال کنت عند
العباس و موسی بن عیسی و عنده ابو بکر بن عیاش و اسماعیل بن حماد بن ابی حنیفۀ و علی بن ظبیان و نوح بن دراج تلک الایام
علی القضاء. قال فقال العباس: یا ابا بکر اما تري ما احدث فی القضاء انه ورث الخال و طرح العصبۀ و ابطل الشفعۀ. فقال له ابو بکر
بن عیاش و ما عسی ان اقول لرجل قضی بالکتاب و السنۀ. قال فاستوي العباس جالسا فقال و کیف قضی بالکتاب و السنۀ. فقال ابو
بکر ان النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لما قتل حمزة بن عبد المطلب بعث علی بن ابی طالب علیه السّلام فاتاه بابنۀ حمزة فسوغها
رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم المیراث کله فقال له العباس یا ابا بکر فظلم رسول اللَّه جدي. فقال مه اصلحک اللَّه شرع رسول
اللَّه (ص) ما صنع رسول اللَّه (ص) الا الحق. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 647 یعنی و هر گاه که حاضر شوند قسمت ترکه
بر وارثان صاحبان خویشاوندي __________________________________________________ ثم
قال اسماعیل بن حماد اختلف إلی اربعۀ اشهر او ستۀ اشهر فلم احدثه به. قال المحقق الفیض الکاشانی بعد ایراد ذلک (بیان) اراد
بالعباس الخلیفۀ و موسی بن عیسی وزیره او عامله. و نوح بن دراج هو اخو جمیل و کان من الشیعۀ و کان قاضیا بالکوفۀ و اعتذر عن
قبوله بانه سأل اخاه جمیلا لم لا تأتی المسجد. فقال لیس لی ازار. و کأنه اراد بإبطال الشفعۀ ابطالها فیما لا تجري فیه عندنا. و التسویغ
التجویز و الاعطاء. و اراد به جده: العباس بن عبد المطلب اخا حمزة. و ظلمه حرمانه عن نصف الترکۀ کما زعمه العامۀ ان الزائد علی
الفرض انما هو للعصبۀ. شرع رسول اللَّه (ص) اما فعل ماض او مصدر مضاف. و الاختلاف المجیئی و الذهاب و انما اختلف الیه
لیکشف له عن السر فیما فعل رسول اللَّه (ص) فی میراث حمزة حیث وجده مخالفا لما تلقاه من اهل الضلال و انما لم یحدثه به تقیۀ
و صیانۀ لاسرار اهل الحق عن اهل الباطل. اقول لعل المراد من العباس فی صدر القصۀ هو العباسی و انما حذف الیاء من النساخ و الا
لم یکن فی ملوك بنی العباس من اسمه العباس هذا مع امکان ان یکون المراد من العباس من کان من اسرتهم. 4- الکافی و التهذیب
علی عن العبیدي عن یونس عن رجل عن ابی عبد اللَّه علیه السّلام. قال: قال: اذا التفت القرابات فالسابق احق بمیراث قرابته فان
استوت قام کل واحد منهم مقام قربیه. (اقول) الاخبار الصحاح المعمول بها عند اعلام الشیعۀ فی بطلان القول بالعصبۀ مستفیضۀ و لا
داعی لا یراد المجموع فی هذا المختصر لئلا یخرج التعلیق عن وضعه الاصلی. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 648 که وارث
نباشند و یتیمان که وارث نباشند و مسکینان که وارث نباشند پس بدهید ایشان را از آن مال که قسمت میکنید بر وارثان و بگویید
مر ایشان را سخن ملایم مشروع. و مراد از قسمت قسمت ترکه میت است بر وارثان به قرینه سابق و لا حق آیت و مراد از جماعات
مذکوره آنانند که وارث نباشند زیرا که وارثان را میراث ایشان کافیست. و مراد از رزق ایشان دادن چیزي از آن ترکه به ایشان
و حق کسی دیگر متعلق نباشد به آن ترکه و مراد از قول معروف «1» بطریق حق النظر بشرط آن که هیچ یک از وارثان صغیر نباشد
سخن ملایم است که در روي ایشان گویند مثل عذر خواهی آن که حق صغیر است یا حق غیریست.
__________________________________________________و مع ذلک تکفی فی بطلان العصبۀ
صراحۀ آیۀ (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ الاحزاب) حیث انها ناصۀ بان الاولویۀ فی الارث انما تخص ببعض
صفحه 299 از 346
دون بعض. و اعلام الشیعۀ کالشیخ الطائفۀ رضوان اللَّه علیهم قد اعطی حق البحث حول المسألۀ بإبطال ما تمسک به المخالفون و
تثبیت ما یقتضیه الکتاب و السنۀ فمن اراد الاطلاع التام فعلیه الرجوع بالخلاف و سایر الجوامع الفقهیۀ. ( 1) چون که ظهور خطاب
متوجه بر ارباب قسمت است که از قوله تعالی وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَۀَ مستفاد میگردد و ضمیر (فَارْزُقُوهُمْ و قُولُوا) راجع به ایشان است و
بدیهی است که خطاب متوجه بر کبار میباشد نه بر صغار. و علاوه تصرف حاکمان و مؤمنین در اموال صغار در حالی که حق
دیگران به آن تعلق گرفته است جایز نیست و بنا بر این باید اطلاق آیه تقید و تخصیص یابد بر این که مراد از اموال که امر به
اعطاي از آن گردیده اموال کبار است نه صغار و اموالی است که حق دیگري بر آن تعلق نگرفته است. آیات الأحکام (الجرجانی)،
ج 2، ص: 649 و بعضی مفسران صیغه امر مذکوره را بر وجوب حمل کردهاند و این آیت را منسوخ داشتهاند به آیت میراث و این
چنانکه از سعید «2» است و ظاهر آنست که صیغههاي امر مذکوره بمعنی ندبست «1» قول ضعیف است زیرا که نسخ خلاف اصل
بن جبیر مرویست که گفت بعضی مردم میگویند که این آیت منسوخ است و اللَّه که منسوخ نیست لیکن مردم مساهله میکنند در
عمل کردن به او. پس آیت مذکوره دالست بر استحباب دادن چیزي از ترکه جماعت مذکوره را و گفتن سخن ملایم در روي
ایشان خواه چیزي دهند و خواه ندهند__________________________________________________
1) در موضوع عدم نسخ آیه شریفه در کتاب اثبات الآیات شرح مفصلی ایراد نمودهایم مر طالب حق را سزاست که به آن جا )
مراجعه کند. ( 2) زیرا که مستفاد از قسمت در جمله (وَ إِذا حَ َ ض رَ الْقِسْمَۀَ) قسمت ترکه در میان اولی به میراث است. و مراد از
اشخاص حاضرین غیر از اولی به میراث هستند و با وجود اولی به میراث اعطاء بر غیر واجب نمیباشد و گر نه لازم است که آنها
بمجرد حضور اولی به میراث باشند. و حال آن که اولی به میراث اشخاص محدودند نه مطلق حضار چنانچه میفرماید (وَ أُولُوا
الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ). و مراد از اولی القربی اقرباي بعید میت است خواه فقیر باشند یا نه و از یتامی و مساکین
مطلق یتامی و مساکین خواه قریب باشند یا نه خواه فقیر باشند یا نه. و مراد از امر استحبابی تطمیع بر دین و ایجاد الفت بین فقراء و
اغنیاء و رفع عداوتست و هم چنین مراد از قول معروف مسالمت با فقراء است با گفتن سخنان و کنارهجوئی از خشونت لهجه است
تا این که فاصله در میان افراد مسلمانان ایجاد نشود. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 650 بطریق عذر خواهی از کم دادن یا
و پوشیده نماند که احکام مذکوره در آیات میراث همه مخصصند به آن که وارث کافر نباشد و بنده نباشد و قاتل .«1» ندادن
.«2» مورث نباشد بر اجماع و روایات اهل بیت علیهم السّلام
1) مخفی نماند که امر استحبابی به __________________________________________________)
اعطاي چیزي از ترکه میت بر غیر وارث از اقرباي میت و بر یتیمان و مساکین در موردي است که ترکه در میان وراث قسمت نبوده
باشد و اما پس از قسمت و تصاحب صاحب سهم بر سهم خود موردي باقی نمیماند بر استحباب اعطاء به سبب مرتفع شدن عنوان و
وصف حضور بر قسمت. ( 2) چنانچه در علم الحدیث و فقه مفصلا مورد تحقیق گرفته پس مر طالب فقه و حقیقت را سزاست که
بعلم حدیث و فقه مراجعه کند تا حقیقت مطلب را مورد بحث و تحقیق قرار دهد تا از راه راست تجاوز نکند. تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ
یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُ دُودَهُ
14 النساء). آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 651 - یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ: 13
کتاب الحدود